در این مقاله روابط چهارگانه انسان و بازتاب تربیتی متقابل آنها بحث شده است. در این راستا نخست به پیشینه تاریخی بحث پرداخته میشود، سپس بحران حوزه تربیت در این رابطه پس از رنسانس و به فراموشی سپرده شدن ارتباط با خدا و باور سرشت انسان یادآوری میگردد. آنگاه دیدگاه قرآن به عنوان یک ضرورت مورد توجه قرار میگیرد که باور به فطرت و ضرورت خودیابی و خودشناسی را در خود دارد و ارتباطهای چهارگانه در آن به وضوح قابل مشاهده میباشد و ارتباط با خدا در قالب ایمان، پرستش، توکل و استغفار قابل تکامل شناخته میشود و ارتباط با خود به معنای خداگونه شدن پذیرفته شده است که تکامل بینهایت قابل پیشبینی مینماید. خودشناسی حقیقت نوعشناختی دارد و این مبنای تکامل اجتماعی در قالب عدالتخواهی و مددرسانی است که با الگوگیری از خوبان تاریخ و دوری از بدان نیز در ارتباط است. ارتباط با طبیعت در این مقاله با سه نوع سودخواهی، یعنی رسیدن به خود، اشباع حس زیبادوستی و استفاده از نعمتهای نامحدود دنبال میشود.
قرآن/ فطرت/ روابط چهارگانه/ اخلاق/ نعمت/ خداوند/ اجتماع
تعامل انسان با جهان تحت عنوان روابط انسان با خدا، خود، جامعه و طبیعت، قابل توضیح است؛ عنوانی که در این اواخر در حوزههای عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربیت به صورت چشمگیر خودنمایی دارد.
در مقاله «قرآن و بازتاب تربیتی روابط چهارگانه انسان»، رشد و تربیت انسان در سایه این روابط به بحث گرفته میشود. در آغاز اشارهای به عمل میآید به این واقعیت که در نگاههای تربیتی برون دینی (قرآن) بدون استفاده از عنوان یاد شده، به گونههای مختلف، نقش تربیتی کنش انسان در برابر خدا، خود، جامعه و طبیعت مطرح است. این داد و ستد تا عهد رنسانس، بیشتر جنبه خدامحوری دارد و در آن از فطرت و ویژگیهای ذاتی انسان و خاصیت رشدپذیری آنها سخن گفته میشود، ولی پس از عصر نوزایی رشد، معنای تازهای پیدا میکند؛ در فصل جدید خداوند و فطرت جای خود را به تلقین و اراده انسان میدهد و به طبیعت به عنوان تنها منبع بهرههای این جهان نگریسته میشود. البته در عین حال رشد اخلاق مورد تأکید است و این تأکید از سوی برخی از دانشمندان غربی مورد اعتراض قرار گرفته، بدان عنوان جستجوی گل بدون ریشه داده شده است.
از نگاه قرآن چهار عامل یاد شده در تعامل با هم، خاستگاه رشد و تربیت انسان را تشکیل میدهد. در این نگاه انسان دعوت به خودکاوی میشود تا به صدای توحید و گرایشهای فطری دست یابد. صدای توحید با نشانههای آفریدگار در انسان همنوا میگردد و انسان را به تماشای نشانههای حق در دل طبیعت فرا میخواند. آنگاه قرآن انسان را دعوت به بندگی و پرستش خدا میکند تا در شکرگزاری و به کارگیری توانایی خود و دادههای خداوند در دل طبیعت به صورت مطلوب کامیاب گردد. جریان بندگی که سرفصل رابطه انسان با خدا را تشکیل میدهد، ضمن آنکه خود نیازمند توسعه و تعمیق است، به انسان مدد میرساند تا در سه حوزه دیگر با انگیزه قویتر داد و ستد داشته باشد.
بهرغم کندی حرکت درونکاوانه انسان، دستاورد آن بسیار پرارزش است. در این سیر و سفر، نگاه دل انسان به گرایشهای اخلاقی میافتد و همزمان آوای دعوت به خلافت الهی نیز به سراغ او میشتابد. انسان در چنین شرایطی خود را ملزم به خداگونه شدن میبیند (یعنی تربیت و رشد منش). بدین ترتیب انسان مسلمان اول به «بن» و پیدایش آن همت میگمارد و آنگاه رویش گلها را مورد توجه قرار میدهد. از این رو منش اخلاقی که نمایش دهنده انسانیت انسان است، فرعی از خداجویی به حساب میآید و خدافراموشی مساوی با خودفراموشی شمرده شده است، بلایی که غرب فعلی را به کام خود فرو برده است.
قرآن، همکوشی را بازتاب تحولات درونی میشناسد و نه معلول تأمین نیازهای اولیه زندگی، هرچند که به این مهم نیز عنایت ویژه دارد. فرو رفتن به دنیای سرشت، فرد را متوجه سرشت مشترک در تمام افراد نوع میکند و این اساس همگرایی او را تشکیل میدهد و تعامل عادلانه او را با سایر انسانها سهولت میبخشد و همکوشی و همیاری او را خواست و تقاضای ذاتی او معرفی میکند. البته قرآن بر این حقیقت نیز اهتمام نشان میدهد که در کنار عدالتمحوری، داد بلاعوض، حقیقت معنای ذخیره کردن برای زندگی جاودانه را تشکیل میدهد. با همگانی شدن چنین تفکری، امنیت و امیدواری نیز همگانی میشود و رشد اعتقادی و اخلاقی سرعت بیشتر میگیرد، چنین تأثیر و تأثری تداوم پیدا میکند، چیزی که در تفکر رقیب، هیچگونه زمینه ندارد.
قرآن انسان را وادار میکند که به طبیعت با سه چشمداشت نگاه کند: از زیبایی آن لذّت برد، از منافع آن بهرهمند شود و از هویت اشارهای آن در راستای تثبیت عقیده خود استفاده نماید. طبیعی است که هر کدام از این سه نگاه، دانش و آگاهی ویژهای را میطلبد.
بنابراین آسیب زدن به زیبایی طبیعت و مهمل گذاشتن منابع آن، هم کفران نعمت است و هم نشانه ضعف حس مسئولیت، همانگونه که غرق شدن به بهرهگیری مادی و این جهانی از طبیعت نشانه غفلت طبیعی خرد و حسّ حقیقتجویی به حساب میآید و منشأ زندگی سکولاریستی و دنیاگرایی میباشد.
خلاصه سخن اینکه تعامل چهارگانه انسان از سیستم ویژه برخوردار است و پیگیری حکیمانه این تعامل، تعالی همه جانبه انسان و سعادت دو جهان او را تأمین میکند.
انسان عضو فعال، مؤثر و مورد عنایت در این جهان است و با هستی داد و ستد پیگیر دارد. او با چنین تعاملی، زمینه صعود یا سقوطش را فراهم میآورد!
در پهنه وجود، محسوسترین برخورد و رویارویی انسان را برخورد با خدا، جامعه، طبیعت و خود او تشکیل میدهد که در این اواخر از آنها تعبیر به روابط چهارگانه شده و در حوزههای عرفان، اخلاق، فرهنگ و تربیت قابل مطالعه میباشد.
روابط چهارگانه یاد شده در حوزه تربیت (البته بدون عنوان) پیشینه تاریخی ریشهدارتری دارد و تا عصر افلاطون قابل ردیابی مینماید، یعنی پا به پای سیر تاریخی دغدغه تربیت انسان، ارتباط او با خدا، طبیعت، فطرت و جامعه نیز به عنوان پیشزمینه رشد عقلی و منش اخلاقی مطرح بوده است.
افلاطون میگفت:
«کافی نیست نفوس فرزندان خود را از آلودگیها پاک کنیم، با نور علم، عقول آنان را روشن سازیم و با پند و اندرز روحیه فضیلت خواهی را در آنها ایجاد نماییم، بالاتر از همه اینها، واجب است که اصول دین را در درون آنان ـ که طبیعت به ودیعت نهاده است ـ برویانیم. آن اصول دین که منشأ اعتقادات قوی میگردد و میان انسان و خدا ارتباط ایجاد میکند... .
ایمان به وجود او [خدا] پایه اساسی همه قوانین است... این عقاید به سه موضوع برمیگردد: وجود الله، نظارت او بر هستی و عدل مطلق او که هیچ تمایلی راه به آن ندارد. انسان بدون این عقاید در این دنیا در تصادم گم میشود. قطعی است هر کس که نمیداند از کجا آمده است و ـ آن هدف کامل و مقدس که باید نفس خود را در مسیر وصول و پیروی و اتکاء به آن ریاضت بدهد چیست، منکر خویشتن است.» (ارسطو،/۲۰، به نقل از جعفری، تعلیم و تربیت اسلامی،/۹۵)
افلاطون، خودبینی و خودکامگی را خطر و مانع جدی میدانست و روی آوردن به مفاهیم و موضوعات دوست داشتنی و شایسته حرمت را عامل رهایی از این خطر و معنادار شدن زندگی میشمرد و بر این باور بود که این امر در [عبادت و] وقف کامل خود به درگاه خداوند متجلی میشود. (ولفگانگ برزینکا، /۲۵۶)
اگوستین قدیس (۴۳۰-۳۵۴م) از مجموعه نوافلاطونیان، با تأکید و صراحت بیشتر، فطریبودن حقایق و هدف نهایی بودن خداوند را در تعلیم و تربیت مطرح کرد. او معتقد بود که حقیقت ذاتی روح افراد است. تعلیم و تربیت روند بروز دادن این حقایق است، چون بسیاری از این حقایق به طور مستقیم به خدا تعلق دارد. تعلیم و تربیت روند رستگاری ... بلکه هنر تعمق برای کشف حقایقی است که روح قبلاً مالک آنها بوده است. (هواردا،/۵۶)
آگوستین با قبول این سخن افلاطون که والاترین مقصد جستجوی حقیقت است، در توضیح آن گفت:
«جستجوی حقیقت جستجوی خداوند است و تعلیم و تربیت واقعی، آدمی را به سوی خداوند هدایت میکند. ... و هدف اساسی آن، کمال آدمی و پیوستن روح به خداوند است.» (همان،/۵۰ و ۹۵)
ایدهآلیستها و تربیت ایدهآلیستی، عقیده یونان باستان ـ یعنی «خود را بشناس»ـ و خود شکوفاییرا از اهداف مهم تعلیم و تربیت میدانستند، از این رو در نظر آنها، خود فعال بودن اهمیت داشت و تعلیم و تربیت حقیقی فقط توسط خود فرد تحقق میپذیرفت. (همان،/۶۲) مدرسه و معلم نیز وظیفه داشت که در جهت شکوفایی خطوط الهی که شاگرد با خود همراه داشت، همت گمارد. (همان،/۵۶)
در یونان باستان، نقش طبیعت نیز در تربیت انسان و دستیابی او به حقیقت برجسته مینمود. ارسطو میگفت:
«تحقیق مناسب در مورد ماده میتواند ما را به «مُثُل» بهتر و متمایزتر برساند، ... خدا تبیینی منطقی برای نظم جهان و مبدأ سازمان دهنده و کارکردی آن است ... خدا محرک غیرمتحرک است که به جهان معنا و هدف میدهد.» (همان،/۸۶، ۹۰ و ۹۳)
اظهارات فوق گویای این است که ارتباط با طبیعت از آن جهت که ما را به خدا میرساند نیز یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ با مطالعه هدفمندی جهان میتوان به وجود مبدأ و دهنده هدفداری پی برد.
توماس آکویناس از رئالیستهای مذهبی (۱۲۲۵-۱۲۷۴ م) نیز با باور فوق میزیست و مدعی بود که با به کارگیری عقل و از طریق مطالعه جهان ماده میتوان به خدا رسید. (همان،/۹۵) خدا دنیا را آفرید تا ابزاری ارائه دهد که مردم از طریق آن بتوانند خدا را بشناسند. (همان،/۱۰۷)
رئالیستهای مذهبی دو سخن مرتبط به هم را مورد تأکید قرار دادهاند: اول اینکه فلسفه وجود ماده چیزی جز رفتن به فراسوی آن با مطالعه طبیعت نیست؛ خدا جهان را از عدم آفرید، اما او خود را وقف نظم و انضباط و طرح بخشیدن به جهان کرد. با مطالعه دقیق جهان و با کشف نظم و انضباط آن میتوان خدا را شناخت. (همان) ادعای دومشان این است که باید این نوع تعالی [رفتن به فراسوی طبیعت از طریق فکر] هدف اصلی تعلیم و تربیت باشد. (همان،/۱۱۹)
بدین ترتیب در نظام تربیتی برخاسته از تفکر یونان باستان، روابط چهارگانه به صورت واضح مطرح بود و خودشکوفایی و رشد اخلاقی در بستر باور به فطرت و تعالی اعتقادی با عبور از طبیعت، میتوانست زمینه رابطه بهینه فرد و جامعه را نیز فراهم آورد.
پس از رنسانس در غرب سیستم روابط چهارگانه به هم خورد. با شکلگیری رئالیسم غیرسنتی و علمی، دیدگاه تازهای در زمینه تعاملهای انسان ارائه شد. این دیدگاه که عنوان «رئالیسم جدید» را به خود اختصاص داده است، فطرت انسانی را انکار کرد، از تلقی مطالعات هستی شناختی به عنوان معبر خداشناسی امتناع ورزید، در عین حال از خود شکوفایی در پناه علم تجربی سخن گفت!
فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ ـ ۱۶۲۶ م) بنیانگذار جنبش علمی (هواردا،/۱۰۷) و برجستهترین چهره رئالیستهای غیرمذهبی، دین و مذهب را یکی از چهار بتی شمرد که ذهن را آلوده میکند و با فرضیات جزمی و پیشینی که دارد، مانع پیشرفت علم میشود. (همان، /۹۷ و۹۹)
بیکن، دانش را قدرت دانست و مدعی بود که از طریق کسب دانش، به صورتی مؤثرتر با مشکلات و فشارهایی که از هر طرف ما را احاطه کرده مقابله میکنیم و علم با روش تحقیق قابل اعتماد و استقراء به دست میآید. (همان،/۹۷)
جان لاک (۱۶۳۲ ـ ۱۷۰۴م) یکی دیگر از پرچمداران برجسته تفکر رئالیست جدید، ضمن حمایت از تجربهگرایی بیکن و اینکه درستی اندیشه با تجربه قابل تشخیص است، (همان،/۱۰۸) اندیشه ذاتی را مردود شمرده گفت:
«ذهن هنگام تولد لوح سفید است، تمام شناختها از منابع مستقل از ذهن یا در نتیجه تأمل پیرامون دادههای به دست آمده از منابع مستقل حاصل میشود. تمام اندیشهها ناشی از تجربه از طریق احساس و تأمل است.» (همان،/۱۰۰)
جان لاک با این اظهارات خط بطلان روی نظریه استذکار افلاطون و نظریه فطرت کشید.
بهرغم اذعان مشترک «راسل» و «وایتهد» از حامیان جدی رئالیسم معاصر، در این رابطه که «جهان به وسیله طرح تعیّن پیدا کرده»، (همان،/۱۰۴) تجربهگرایی، مطالعات طبیعت شناختی را در کام خود فرو برد و در جهان غرب، مطالعه صفحه جهان به قصد رسیدن به طراح و آفریننده آن، از حوزه پژوهش رسمی کنار گذاشته شد. رئالیستهای غیردینی به صورت اساسی تمایل پیدا کردند که دانش مربوط به جهان مادی را از حیث ارزش کاربردی آن در بهبودی فناوری و پیشرفت تمدن مورد توجه قرار دهند (همان، /۱۱۹) و معتقد شدند که باید جهان را بشناسیم تا از آن برای تضمین بقای خود استفاده ببریم و با مهارتهای فنی خود را از آلودگی محیط که منشأ آن خود همین مهارتهاست، نجات دهیم. (همان،/۱۰۸)
این تفکر سودجویانه و تنگ نظرانه، بر مطالعات هستی شناخت غرب و نظامهای آموزشی آن دیار چیره گردید. اتحاد شوری (سابق) اولویت اهداف فنی و سیاسی تعلیم و تربیت را پذیرفت. امریکا تعلیم و تربیت علمی و فنیتر را در سال ۱۹۵۷ میلادی مورد حمایت قرار داد. (همان) ژاپن که در نظام آموزشی خود دنبال رشد منش سالم بر پایه اصول اخلاقی کنفسیوس، آداب سامورایی، حسن خط و... بود، در سال ۱۹۸۷ بدین منظور که به صورت قدرت اقتصادی جهان در آید، هدف و محتوای آموزش و پرورش خود را تغییر داد. هماکنون محتوای آموزش و پرورش ژاپن جنبه فنی (تکنولوژی) دارد، زیرا هدف تربیت در این کشور، پرورش افراد فنی برجسته است. (هری شفلید،/ ۱۳۶)
این نگرش در غرب رو به گسترش و عمق پیش رفت و شکل فرهنگ را به خود گرفت. جان هیک در تصویر این واقعیت میگوید:
«در جهان غربی ما تقریباً با شروع قرن هفده، نوعی نگرش طبیعتگرایانه به همان سان فراگیر، به گونه فزاینده، جایگزین نگرش دینی کهن شد و در طی قرن بیستم این جایگزینی تقریباً کامل شده است. طبیعتگرایی، «واقعیت اجتماعی» فرهنگ ما را خلق کرده است. این واقعیت چنان عمیق و ریشهدار شده است که ما دیگر آن را نمیبینیم، بلکه هر چیز دیگر را از خلال آن میبینیم. دلیل عمده این امر، توفیق مستمر و بسیار خوشایند علوم در کشف این نکته که «چگونه جهان طبیعت عمل میکند» و در استفاده از این معرفت به سود ما در بسیاری از زمینهها به ویژه در دانش پزشکی.» (جانهیک، /۳۳)
البته هدفگیری فنی شدن به این معنا نیست که در غرب فرهنگی رشد عقلی و اخلاقی به فراموشی سپرده شده است. خودشکوفایی به این معنا حتی نزد پیشوایان رئالیسم غیرمذهبی به عنوان هدف تعلیم و تربیت مورد تأکید قرار داشته و دارد، (برزینکا، /۱۲۹ و هواردا، /۱۱۶) ولی با این مبنا که تلقینپذیری (دورکیم، /۵۹) و دانش میتواند زمینه تربیت عقلانی و اخلاقی را فراهم کند و خردمندی افراد را تأمین نماید. (هواردا، /۱۱۶)
بعد از قرنها تجربه، ناکارآمدی مبنای یاد شده آشکار گردید. اینک مدارس در غرب به جوانان، دانش، تخصص، عقل حسابگر و کفایت شغلی میدهد، (برزینکا، /۱۲۸) ولی نتوانستهاند ویژگیهای منشی و ارزشهای بنیادی را که برای رهبری اخلاقی لازم است به آنان تلقین کنند. (هواردا، /۱۱۱) امروز غالب ایدهئالیستها نگراناند از اینکه جوانان از تخصص خالی از تعهد برای همنوعان استفاده میکنند. (همان، /۵۸) رئالیستها نیز از رخوت فرهنگی ناشی از بیتوجهی به ارزشهای بنیادی و سنتهای اساسی به عنوان مشکل بزرگ و از پیدایش و جانشینی جنبش «تعلیم و تربیت باز اخلاق: هر کار دلت میخواهد بکن»، به جای رشد تربیتی مورد نیاز نگراناند. (همان،/۱۱۰)
بدین ترتیب غرب لیبرال به خودزنی وحشتناکی دست زد و پس از سه قرن تلاش در جهت خداگریزی، انکار فطرت و دمزدن از خودشکوفایی و احترام به انسان به کمک علم، باید به این نتیجه رسیده باشد که به قول ینچه، «گلهای بدون ریشه و ساقه میخواهد»، انسانگرایی بدون خدا در حکم سراب است، با رنجی که از بیتعهدی و بیقیدی درونی میبرد، وضعیت ایدهآل ندارد (برزینکا، /۱۴۷) و بحران اخلاقی ناشی از خدافراموشی و خودفراموشی که هماکنون دامنگیرشان شده است، ممکن است فرجام وحشتناک و وصفناپذیری را در پی آورد.
گاندی (بر اساس نوشته سرآغازنویس کتاب «این است مذهب من») تمدن غرب را قدرت مادی مهاجم، سلطهطلب، فسادانگیز و در عین حال پوچ و دارای درخشندگی کاذب میشناسد، بدان دلیل که غربی هوشش را جایگزین کرده و از تأمل در باطن خود عاجز است. او با خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسی، در پی نسیان و هدر ساختن خویشتن میباشد. ترس از تنهایی و سکوت و توسل به پول، او را از شنیدن ندای باطن باز میدارد و محرک او در فتح جان و ایجاد آشوب و فساد در سراسر دنیا، از ناتوانی او در حکومت بر خویشتن ریشه میگیرد. باید انتظار کشید تا تمدن غرب به تنهایی در قبال خود حکم محکومیت خویش را صادر کند. (گاندی، /۵۶-۵۴)
شهید مطهری نیز واقعیت فوق را به نقد میگیرد و فرهنگ و تمدن غرب را فرهنگ جهان آگاهی و خودفراموشی میخواند و بر این باور است که غرب هر چه بیشتر به جهان آگاه میگردد، بیشتر خود را از یاد میبرد و این راز اصلی سقوط انسانیت در غرب است. (مطهری، ۲/۳۰۵)
منشأ بحران، به هم خوردن سیستم روابط چهارگانه در نظام آموزشی غرب است که ریشه در تجربهگرایی و انکار فطرت دارد. با فراموشی خداجویی و خودشکوفایی بر اساس فطرت، زمینه شکلگیری تخصص بیتعهد فراهم آمد که تهدیدی برای جامعه و طبیعت است.
نگرانی غالب ایدهآلیستها واقعبینانه است که میگویند: شاگردان برای کسب علومی سازماندهی شدهاند که بعد از چندی، از تخصص خود، بدون تعهد، برای همنوعان استفاده میکنند و دانشپژوهان آدمکهایی آهنین به نظر میرسند که با اندکی جستجو، همه چیز را تکه پاره میکنند. (هواردا، /۵۸) رئالیستها نیز از ضعف تعهد دانشآموختهها سخن گفته و از ماجرای «واترگیت» به عنوان مصداق این بیتعهدی نام بردهاند، زیرا تمام دستاندرکاران آن، از جمله خود نیکسون که به فعالیت غیراخلاقی و غیرقانونی دست زدند، همه از معبر مدارس آمریکا گذر کرده بودند. (همان،/۱۱۰) رقابت تسلیحاتی، جنگهای ویرانگر، تهدید اتمی که خاستگاه غربی دارد، نمونههای دیگری است از برخورد تخصص بیتعهد با انسان و جامعه بشری.
طبیعت نیز از سوی تخصصهای بیتعهدی تهدید میشود؛ مهارتهای فنی آلودگی محیط را به ارمغان آورده است، (همان،/۱۰۸) استفاده از فناوری فوقالعاده پیشرفته در حال فرسایش و مسموم ساختن محیط زیست است و حتی بشریت را در معرض خطر نابودی قرار داده است. (جان هیک،/۳۳)
دغدغه برون رفت از بحران معنویت در آثار دانشمندان چشمگیر است. راهحلها صورتهای متفاوت دارد؛ گاندی چشم انتظار محکومیت تمدن غرب توسط خود آن است. جمعی از رئالیستها از رویکردی به نام «کتابهای بزرگ جهان غرب» حمایت میکنند و برای فهم حقایق پایدار و شناخت بنیادی فرد، جامعه، مؤسسات انسانی، تلاشهای اخلاقی و نظم طبیعی، استفاده از کتبی را که برخی قرنها قدمت دارد، در مدارس پیشنهاد میکنند. (هواردا،/۱۱۱) کسانی هستند که روی بازگشت به دین و مذهب اصرار میورزند، از قبیل «ویکتور فرانکل (بنیانگذار مکتب معنا درمانی یا لوگوترپی) که به قصد تأکید بر نقش مذهب و دین میگوید:
«اگر بشر فقط علم را داشته باشد و لا غیر، به کجا خواهد رفت؟ به زودی تنها چیزی که از تمام علم بشر باقی خواهد ماند، بمب اتمی است که در دست دارد.» (فرانکل،/۱۱۱)
«ولفگانگ برزینکا» دانشمند آلمانی نیز بازگشت به دین در کنار خردورزی را عامل رهایی بشر از بحران میداند. وی میگوید:
«از آنجا که بحران انسان متجدد ریشه مذهبی دارد، امکان رهایی از این بحران به این بستگی خواهد داشت که انسان در آینده به چه معتقد خواهد شد.» (برزینکا، ۱۴۵ و اریک فروم،/۳۹۶)
نامبرده از آمادگی قوی بشر برای پذیرش اعتقادات دینی خبر میدهد، در عین حال امید بازگشت جمعی به مسیحیت را بسیار ضعیف میشمارد. به همین دلیل پیشنهاد دارد که به مکتبهای عقیدتی غیر مسیحی نیز شانس داده شود تا هدفهای عالیتری فرا روی انسان قرار دهند و به حیات بشر، هر چند به صورت موقت و به طور محدود، معنا و مفهوم باارزشی بدهند. (برزینکا،/۱۲۵ و ۱۵۱)
در چنین شرایطی، بازخوانی نگاه قرآن در رابطه با روابط چهارگانه انسان الزامی مینماید، زیرا انسان غربی چونان که به مطالعه گرفته شد، نازایی و عقیمی فرهنگ و نظام آموزشیـ پرورشی رایج غرب را تجربه کرده و دیگر امیدی به ساختن جامعه سالم و تربیت فرد متعهد و مسئول بر اساس هدایت علم یا بازگشت به مذاهب سنتی و اجدادی خود ندارد.
نظام آموزشی و فرهنگ غربی سالهاست که در جهان اسلام به عنوان جایگزین فرهنگ و نظام آموزشی اسلام عرضه شده و حکومتهای فاسد و احزاب وابسته، با حمایتهای گوناگون و جدی قدرتهای استکباری در جهت جا افتادن آن تلاش کردهاند. هماکنون نیز غرب «از خودبیگانگی» و «شیء» پروراندن فرد مسلمان را در راستای تأمین اهداف سیاسی و اقتصادی خود ضروری میشناسد و با توجه به ابزار، امکانات و روشهای کارآمدتری که در اختیار دارد، محاصره فرهنگی او را در مقایسه با گذشته امکانپذیرتر میداند.
مسلمان، همچنان به جامعیت و قداست هدایتها و دیدگاههای قرآن باور دارد و برای سیراب شدن از زلال وحی در تمام عرصههای زندگی، از مال و جان خود هزینه میکند. بنابراین عرضه بایسته و شفاف نظامهای قرآنی، بهترین راهکار برای کنترل نفوذ غرب خواهد بود.
توجه به واقعیتهای فوق نه تنها ایجاد حس مسئولیت و امیدواری را همراه دارد که پیمودن راه دشوار تحقیق پیرامون هدایتهای وحیانی را در باب تربیت، بهرغم ناهمواری راه، گوارا مینماید، بدان جهت که تلاشهایی از این سنخ، کمکی است برای پایانیابی مهجوریت قرآن، جلوگیری از اسارت فرهنگی مسلمان و درمان از خودبیگانگی انسان.
مقاله «قرآن و بازتاب تربیتی روابط چهارگانه انسان» با چنین هدفگیری نگارش یافته و در صدد است تربیت انسان خداگونه را در قالب روابط سامانمند و متقابل خدا، انسان، جامعه و طبیعت به دقت بگیرد، با اصرار بر این مطلب که باروری هر کدام از روابط چهارگانه، شکوفایی سه رابطه دیگر را به ارمغان میآورد و به فراموشی سپردن یکی، سیر رو به رشد سایر روابط را نیز آسیب میزند و در نتیجه نظام تربیتی قرآن به ثمر نمینشیند و فساد و خونریزی و تباهی در روی زمین توسط انسان که استعداد خلیفه خدا شدن را در نهاد خود دارد، تداوم مییابد. با توجه به چنین تأثیر و تأثری، این مقاله سیستم روابط چهارگانه را به عنوان مهمترین اصل در فلسفه تربیت قرآنی میشناسد.
تداوم کنشها و واکنشها در حوزه روابط چهارگانه، به صورت مثبت، پرورش «اَبَر من، تولد جامعه آرمانی و ریزش برکات طبیعت» را به ارمغان میآورد. قرآن با چنین هدفگیری، انسانها را به تطبیق نظام تربیتی و سازوکار عملی خود فرا میخواند.
فرانکل، وجدان ـ یعنی نیروی روحی درک خوب و بد ـ را عملکرد روان ناخودآگاه، متعالی ساز و صدای خداوند (فرانکل،/۶۸ ، ۸۸ و ۹۲) میدانست و میافزود:
«غیرمذهبیها از آن جلوتر نمیروند و از منشأ آن نمیپرسند، ولی مذهبیها آن را ماقبل آخر میشناسند.» (همان،/۹۱)
اما نوئل کانت دیدگاهی شبیه دیدگاه غیرمذهبیها دارد که تکلیف و قانون اخلاق را پدیده روحی و روانی میشمرد، ولی خداوند را منشأ و تکلیفکننده نمیدانست. (هواردا، /۵۷)
توقف غیرمذهبیهای معتقد به فطرت و وجدان شگفتانگیز است! متعالی بودن و متعالی آفرینی این صدا نمیتواند بدون منشأ و خواستگاه باشد. قرآن با صراحت هر چه تمامتر به این سؤال پاسخ میدهد. واژههای «ألهمها فجورها و تقواها» و «فطرت الله»، انتساب صدای فطرت را به منشأ آن بسیار برجسته مینماید. به همین دلیل خودشناسی وسیله خداشناسی قلمداد شده است. (مطهری، ۲۲/۴۳۱) در روایتی از پیامبر۹میخوانیم: «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» (مجلسی، ۲/۳۲)؛ «هر که جانش را شناخت، یقیناً پروردگارش را میشناسد.»
شناخت خداوند از طریق شناخت نفس تفسیرهای زیر را برمیتابد:
یک. گرایشهای فطری جز بر اساس باور به خدا قابل توجیه نمیباشد. این تلقی با استدلال فرانکل سازگار است که میگفت: « وقتی ندای وجدان متعالی و تعالی پرور است، باید منشأ متعالی هم داشته باشد.»
دو. با شناخت خود پی میبریم که خداگرایی نیز در کنار گرایشهای دیگر قابل شهود است، با این تفاوت که گرایش به توحید نقش زیربنا را دارد و سایر گرایشها با تقویت آن، تقویت میشود.
سه. کسی که متوجه ظرفیت ضمیر انسان، نظام حاکم بر عالم روح و پیوستگی حالات روحی شود، نمیتواند از اعتراف به وجود نیروی سازمان دهنده سر باز زند.
در هر صورت قرآن در پی این است که انسان را به دروننگری عمیق فرا بخواند و با استفاده از عبارتهای «ذکری» (اعراف/۹ و عنکبوت/۵۱)، «تذکره» (طه/۳) و «ذکراً» (طلاق/۱۰)، آشنایی قبلی او را با تعالیم خود گوشزد کند، بر اساس یافتههای فطری بنیآدم، طرح تنظیم روابط چهارگانه آنها را به اجرا گذارد و نخستین یافته او را گرایش به پروردگار دانسته و پرورش آن را جزء اهداف خود شناسد. مولوی میگوید:
جان شو و از راه جان جان را شناس **** یار بینش شو نه فرزند قیاس
استارت انس با خدا در ضمیر خودآگاه، با ژرفنگری به فطرت زده میشود، ولی این آغاز تا بینهایت باید رشد کند و بازتابش رشد علمی، اخلاقی و اجتماعی انسان باشد.
پیش از بیان قالبهای انس، این نکته قابل یادآوری مینماید که انسان نیازمند به تقرب الی الله است. احساس فقر و بیچارگی، او را به بازگشت به سوی خدا فرا میخواند. (مطهری،۲۳/۱۴۷ و مکارم شیرازی،۱/۲۲۱) دشواریهای یافتن و پیمودن راه، نگرانی شدیدی را به همراه دارد.
قرآن با تأکید بر فقر و نقص انسان، انس با خدا را شانس دستیابی به تکامل و رمز رهایی از فقر میشناسد. به همین دلیل از آن به عنوان عامل زدایش تشویش و تأمین آرامش روحی یاد میکند؛
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) (فاطر/۱۵)
«ای مردم! شما نیازمند به سوی خدایید، تنها خداوند بینیاز و شایسته هرگونه ستایش است.»
صفت «الحمید» به معنای شایسته تمام ستایشها، به وجود خوبیها و کمالات در ذات پروردگار اشاره دارد و نیازمندی انسانها را بدانها گوشزد میکند. شباهتی وجود دارد بین این آیه و آیه دهم سوره «فاطر» که میگوید: «عزت از آن خداوند است و طالبان عزت باید با عمل صالح به سوی او بالا میروند و به عزت نایل آیند.»
رو آوردن به خدا و امید رسیدن به غنا و عزت، نگرانیها را میزداید؛
(أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ) (رعد/۲۸)
«آگاه باشید تنها با یاد خدا دلها آرامش پیدا میکند.»
با توجه به نکته یاد شده، قرآن قالبهایی را برای انسگیری با خدا مطرح میکند که عبارتاند از: ایمان، پرستش، شکرگزاری، توکل و استغفار؛ زیرا توجه عملی به هر کدام از این مفاهیم، راه تکامل اعتقادی و خداباوری را تقویت میکند و بازتابهای تربیتی متنوعی را به ارمغان میآورد.
ایمان ترکیبی است از شناخت، دلبستگی و جهتگیری عملی. (طباطبایی، ۱۸/۲۵۹) به همین دلیل ایمان زمینهساز عمل صالح شناخته شده و دو جمله به هم پیوسته «والذین آمنوا و عملوا الصالحات» پنجاهو دو بار در قرآن تکرار شده است؛ یعنی در متن مفهوم ایمان، توصیه به رفتار شایسته نهفته است. به عبارتی، باور به خدا، نبوت، آخرت، نزول وحی و فرشتگان ـ که محورهای پنجگانه ایمان را تشکیل میدهد (بقره/۱۷۷ و نساء/۱۳۶)ـ التزام به عمل صالح و کارهای شایسته را همراه دارد.
قرآن از ازدیاد و رشد ایمان نیز خبر میدهد (توبه/۱۲۴، انفال/۲، آلعمران/۱۷۳ و احزاب/۲۲) و در روایات پیرامون درجات متفاوت و رشد تدریجی و تحمل بار مسئولیت بر اساس میزان رشد آن سخن رفته است (کلینی، ۲/۴۵-۴۲) تا بدین وسیله خداجویان را به تلاش در جهت تقویت و ریشهدارتر شدن باورشان فرا خواند که با مشاهده آیات و نشانههای موجود در هستی (طباطبایی، ۹/۱۱)، پرستش و عمل صالح ـ چونان که در آینده توضیح داده خواهد شد ـ میسر میباشد.
عبادت به معنی پرستش، در قرآن فلسفه خلقت جن و انسان (ذاریات/۵۶)، سرلوحه دعوت همه پیامبران و وظیفه تمام بشریت معرفی شده است؛
(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ) (نحل/۳۶)
«ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ) (بقره/۲۱)
«ای مردم! پروردگارتان را پرستش کنید»
عبادت قالبهای مختلف دارد و حج، روزه، نماز، دعا و تلاوت قرآن بخشی از آنها را تشکیل میدهد. تمام قالبها در کنار پیامهای چسبیده به عمل و یا یک متن خواندنی آنها، یک مفهوم و معنای مشترکی را نیز به ذهن پرستشکننده انتقال میدهد که عبارت است از به یاد آوردن خداوند. از این رو قرآن در مورد فلسفه نماز، یاد خدا را مهمتر از سایر پیامهای آن میشمارد؛
(أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی)(طه/۱۴)
«نماز را برای یاد من به پا دار.»
(إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ) (عنکبوت/۴۵)
«همانا نماز (انسان را) از زشتیها و گناه بازمیدارد و یاد خدا بزرگتر است (از ترک زشتیها و گناه).»
راز برتری یاد خدا از ترک زشتیها و گناه ـ با اینکه هر دو بازتاب اقامه نماز استـ در این نفهته است که نمازگزار با تحول روحی ناشی از یاد خدا، آماده میشود که تمام کارهای خیر و خداپسندانه را انجام دهد و از هر کاری که خشم الهی را برمیانگیزد، حتماً پرهیز کند. (فضل الله، ۱۸/۵۹) به همین دلیل به جای تأکید بر قالبها، قرآن اصرار دارد که یاد خدا هر چه بیشتر افزایش پیدا کند؛ «وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا» (جمعه/۱۰، احزاب/۴۱، اعراف/۲۰۵ و شعراء/۲۲۷) و بشارت میدهد که اگر به یاد خدا باشید، خدا نیز به یاد شما میافتد و رحمت و عنایتش را شامل حال شما میسازد؛ (فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ)(بقره/۱۵۲).
البته افزایش یاد خدا راهی جز جامه عمل پوشاندن مکرر و بیشتر به قالبهای عبادت ندارد، ولی قرآن در پی این است که اصالت را به محتوا بدهد و نه قالب. روی این اصل، زیاد به یاد خدا بودن را مورد تأکید قرار میدهد؛
«یاد خدا و بندگی، سطوح و مراتب مختلفی دارد و در شرایطی، موضوع بهشت و جهنم در مسیر تکامل، از انگیزگی پرستش الهی برکنار میشود و خود پرستش که عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهی، هدف قرار میگیرد.» (جعفری، فلسفه و هدف زندگی،/۹۷)
با دستیابی به چنین مرحله از سطوح پرستش، خداپسندانه زیستن با توسعه عبادت امکان میپذیرد که در حدیث نبوی بدان اشاره شده است؛
«و ما یتقرب الیّ عبدی بمثل اداء ما افترضت علیه و لایزال عبدی یبتهل الیّ حتی احبّه و من احببته کنت له سمعاً و بصراً و یداً و موئلاً، إن دعانی اجبته و إن سئلنی أعطیته.» (مجلسی، ۵/۲۸۴)
«عملی مثل ادای واجبات برای تقرب بندهام به سوی من وجود ندارد و بندهام پیوسته دعا و نیایش دارد تا زمانی که او را دوست بدارم. من برای کسی که دوستش دارم، گوش، چشم، دست و پناهگاه میباشم. اگر مرا بخواند، اجابت میکنم و اگر چیزی طلب کند، میدهم.»
«لایزال العبد یتقرب الیَّ بالنوافل مخلصاً حتی احبّه و اذا احببته، کنت سمعه الذی یستمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش به إن سألنی اعطیته و ان استعاذنی لأعیذنه.» (شعیری، ۱/۸۲)
«بنده به وسیله نمازهای مستحبی که از روی اخلاص میخواند، پیوسته به سوی من نزدیک میشود تا جایی که دوستش میدارم. زمانی که دوستش داشتم، پس گوش او هستم که به وسیله آن میشنود، چشم او هستم که به وسیله آن میبیند و دست او هستم که به وسیله آن میگیرد. اگر خواستهای مطرح کرد، میدهم و اگر طالب پناهندگی شد، پناهش میدهم.»
این، یعنی تمام تلاشها و کنشها در تمام عرصهها و حوزههای ارتباطگیری رنگ خدایی پیدا میکند، آن گونه که در زندگی پیامبر تجلی یافت (انعام/۱۶۲) و سبب گردید که آن حضرت به عنوان الگوی نیکو معرفی گردد (احزاب/۲۱).
در سایه چنین تقربی، زمینه تطبیق تدبیر الهی بر کل وجود انسان فراهم میآید و با تلاقی و به هم پیوستن روشنایی فطرت و وحی، نور هدایت به سرعت در سراسر کشور وجود او گسترش یافته و به سلطه باطل و تاریکی در عرصه باور، اخلاق، اندیشه، احساسات، تصمیمها و اعمال او پایان میدهد؛
(اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) (بقره/۲۵۷)
«خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند، آنها را از تاریکیها به سوی نور بیرون میبرد.»
خلاصه سخن اینکه پرستش با چنین فلسفهای جزء برنامه تربیتی دین قرار گرفته و میتواند به آسانی روح عبودیت و بندگی را در عرصه زندگی و سراسر وجود عبادت کننده حاکم سازد. به میزان افزایش اعمال خداپسندانه و صالح، شتاب تقرّب به سوی خدا نیز افزایش مییابد. قرآن میگوید:
(مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ) (فاطر/۱۰)
«کسی که خواهان عزت و پیروزمندی است، پس تمام عزت از آن خداست. سخنان پاکیزه (و مؤمن معتقد به سخنان پاکیزه) به سوی خدا اوج میگیرد و عمل صالح او را بالا میبرد.»
تأثیر و تأثر تقرب به خدا و عمل صالح پایانی ندارد. در تعامل آن دو، خداگونگی تقویت میشود.
از نظر قرآن، طبیعت با تمام ذخایرش، هدیهای است که در خدمت انسان قرار میگیرد تا با احساس آسایش و آرامش کامل به تعقیب اهداف بپردازد. این حقیقت با دو تعبیر «خَلَقَ لَکُم» و «سَخَّرَ لَکُم» به صورت مکرر بیان شده است. آیه (وَسَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا مِنْهُ)(جاثیه/۱۳) کوتاهترین و جامعترین جمله به حساب میآید که میگوید: «آنچه در آسمانها و زمین وجود دارد، از سوی خدا در اختیار شما قرار گرفته است.» بخشی از محتوای این آیه در سوره ابراهیم (۳۴-۳۱) و نحل (۱۸-۴) توضیح داده میشود. ویژگی تبیین آیات سوره ابراهیم در این است که میگوید: تمام نیازهایتان برآورده شده و نعمتهای اهدایی به شما از شمارش بیرون است؛
(وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ) (ابراهیم/۳۴)
«و از هر چیزى که از او خواستید، به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید، هرگز آنها را شماره نتوانید کرد! انسان، ستمگر و ناسپاس است!»
نعمتهای الهی شامل چشم و گوش و قلب انسان نیز میشود که برای رشد عقلی و علمی آفریده شده است؛
(وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(نحل/۷۸)
«خدا شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد و هیچ نمىدانستید. و برایتان چشم و گوش و دل بیافرید، شاید سپاس گویید.»
مطلب اصلی این است که خداوند در برابر این همه نعمت، از بندگانش قدردانی میخواهد و خود را نیز با تعبیر «شکور» - بیش از ده بار در قرآن تکرار شده استـ، قدردانتر معرفی میکند.
یکی از مصادیق قدردانی بیشتر خدا، افزایش نعمت است که در قرآن به عنوان یکی از نتایج سپاسگزاری مطرح میباشد؛
(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدید)(ابراهیم/۷)
«و (همچنین به خاطر بیاورید) هنگامى را که پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شکرگزارى کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى کنید، مجازاتم شدید است!»
نکته قابل توجه این است که ناسپاسی دو مصداق دارد که عبارتاند از بهرهگیری نکردن و به کارگیری ناروا. هیچ کدام از این دو با شکر عملی سازگاری ندارد که عبارت است از به کارگیری نعمت الهی در راه طاعت و کسب رضایت خداوند، (فضل الله، ۱۳/۸۳) یا به کارگیری تمام نعمتهای خداوند در راستای هدف آفرینش آنها. (مکارم شیرازی، ۱۰/۲۸۷)
در حقیقت شکر نعمتهای الهی عبارت است از استثمار مسئولانه و خداپسندانه کل طبیعت و نیروهای نهفته در آن! تحرکی با این گستردگی یقیناً به شکوفایی و باروری بسیاری از استعدادهای فراوان انسان میانجامد. این میتواند بارزترین مصداق افزایش نعمت به حساب آید.
توکل به عنوان یکی از قالبهای ارتباط با خدا در تعالیم انبیا مطرح بوده است و قرآن دستور به آن را با تعابیر «فعلیه توکّلوا»، «توکّل علی الله» و «علی الله فلیتوکّل المتوکّلون» روایت میکند و در کنار آن با تعبیر «فعلی الله توکّلت» یا «علی الله توکّلنا» از عملی شدن این اصل در گذر تاریخ پرده برمیدارد و در نهایت، اهمیت مسئله را در اسلام نیز مورد تأکید قرار داده و از عینیت یافتن آن توسط پیامبر و مسلمانان صدر اسلام خبر میدهد؛
(فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ)(آل عمران/۱۵۹)
«هنگامى که تصمیم گرفتى، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.»
(وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل)(آل عمران/۱۷۳)
«گفتند: خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست.»
توکل در رابطه با انجام وظیفه و نتیجه عمل مطرح است و غرض از آن، زدودن پارهای از تشویشهاست که مکلف را هدف قرار میدهد، زیرا موقع انجام کار و رسالتی، این دغدغه که «نتیجه چه خواهد بود؟» به سراغ انسان میآید. تشویق به توکل این پیام را دارد که اگر عمل در راستای انجام مسئولیت و اطاعت خدا باشد، نتیجه خوب را خداوند تضمین میکند. شهید مطهری میفرماید:
«در توکل دو تعهد و دو عهدهداری نهفته است؛ بنده به عهده میگیرد که در مسیر اطاعت خدا باشد و خداوند به عهده میگیرد که سرنوشت بندهاش را که به او واگذار کرده، به بهترین صورت رقم زند.» (مطهری، ۲۷/۴۱۰)
با توجه به این وعده الهی، بنده با امیدواری کامل به آینده، تمام توجهش را متمرکز میکند روی خداپسندانهتر انجام دادن کار و دقت در ادای تکلیف و انجام وظیفه. جمله «کفی بالله وکیلاً» و «توکّل علی العزیز الرحیم» که در آن بر کفایت، عزت و مهربانی خداوند تأکید شده است، در پی این است که مؤمن توجه و فکرش را بین عمل و نتیجه آن تقسیم نکند، بلکه آن را اختصاص دهد به انجام وظیفه تا محتوای معنوی و کیفیت ظاهری آن تا بینهایت رشد کند و بدین وسیله تحقق نتیجه بهتر تضمین گردد.
توبه، آخرین نماد ارتباط با خداوند و بر دو پایه پوزش طلبی و آهنگ بازگشت به سوی خدا استوار است. به همین دلیل قرآن میفرماید:
(اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْه) (هود/۳)
«از پروردگار خویش آمرزش بطلبید، سپس به سوى او بازگردید.»
از منظر قرآن تمام انسانها نیازمند طلب استغفار هستند، همان گونه که مشرکان (فصلت/۶) و مؤمنان (بقره/۱۹۹) باید استغفار کنند. پیامبر نیز مأمور به استغفار است (نصر/۳)، زیرا پوزشطلبی بازتاب دغدغه آلایش روح و احساس ترس از خداست. در وجود مقدس پیامبر، گناه اصطلاحی زمینه نداشت، در عین حال نگرانی و ترس از خدا بر آن حضرت چیره بود. به این دلیل که دنیا خانهای پر از انواع و اقسام گرد و غبار است و آلوده شدن بدانها در سطوح مختلف، روح تمام انسانها را تهدید میکند. (مطهری، ۲۳/۵۴۳ و ۲۷/۵۱۹) پیامبر ناگزیر بود به عنوان الگو، سیرهای از خود به جا گذارد که سختگیرانه نباشد، به همین دلیل باید به بهرهجوییهای نفس، هر چند به صورت مشروع و محدود توجه میکرد. همین توجه اندک، روح نورانی آن بزرگوار را آزار میداد و وادار به پوزش طلبی مینمود. (مجلسی، ۲۵/۲۰۴) در روایتی آن حضرت میفرماید:
«همانا کدورتی بر قلبم مینشیند، تا جایی که در روز صد بار (و به روایتی هفتاد بار استغفار میکنم.» (مجلسی، ۹۰/۲۸۲ و ۲۵/۲۰۴)
پوزش طلبی ناشی از یک ندامت عمیق روحی است. هر چه روح آلودگی بیشتر پیدا میکند، احساس ندامت در آن ضعیف و ضعیفتر میشود. ولی در روانهای پاکیزه، یک ترک اولی هم میتواند انفجار ایجاد کند و نگرانی ناشی از احتمال آسیب تقرب به سوی خدا، او را به فریاد وا دارد.
به هر حال قرآن در پی این است که روحیه امیدواری را در قلب بندگان خدا زنده نگه دارد و کمال خواهی و تقرب به سوی خدا را خواسته اجتناب ناپذیر بشناساند. از این رو قرآن برای امیدواری هر چه بیشتر آنان، خداوند را «غفور» (نساء/۱۰۶)، «غفار» (نوح/۱۰) و «تواب» (نساء/۱۶، حجرات/۱۲، نصر/۳) معرفی میکند که به معنای نهایت پوزشپذیری میباشد و تأکید میکند که خداوند تائبان را دوست میدارد (بقره/۲۲۲) و خود را در تنگنای بنبست دیدن و ناامیدی، ویژه کافران است (یوسف/۸۷، عنکبوت/۲۳)؛ یعنی بهانهای برای قطع ارتباطت با خدا وجود ندارد و درِ غفران و توبهپذیری همیشه باز است.
افلاطون در عصر باستان بر این باور بود که اگر بشر در فکر تبعیت از خدا نباشد، هستی و زندگی خود را نابود میکند. (برزینکا، /۱۷۰) امروز نیز در غرب از خودشکوفایی واقعگرایانه با تأمین نیازهای متعالی چون نیاز به عزت نفس و نیاز زیباشناختی سخن میگویند که نقطه مقابل خودشکوفایی کاذب، یعنی آزاد گذاشتن نامنظم امیال میباشد (هواردا، /۳۹۵) و دستیابی به چنین خودشکوفایی را در سایه پیوند با خالق امکان پذیر میدانند، ولی امیدی به بیداری مذهبی ندارند (برزینکا،/۱۶۸) تا اخلاق عینی که در آن خوشایند خداوند، ملاک خیرات است، (استیس والتر ترنس،/۶۳) همگانی شود.
ولی قرآن از خود شکوفایی واقع مدار دم میزند و همگانی شدن مکارم اخلاق متکی بر واقعیت، فطرت، خواست خداوند و نیاز زندگی را دنبال میکند. برای اثبات این حقیقت، نگاه قرآن به دو مسئله گرایشهای فطری و تأکید بر خودیابی قابل مطالعه است.
فطرت محوری و فرد باوری، پایه و اساس نظام تربیتی قرآن را تشکیل میدهد و قرآن خودشکوفایی فرد را خاستگاه تحولات مثبت اجتماعی و کیهانی میشناسد.
به روایت قرآن، با تکمیل پیکر و اندام حضرت آدم، روح الهی در وی دمیده شد. جمله «سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(حجر/۲۹ و ص/۱۲) از همزمانی این دو رخداد پرده برمیدارد.
این همزمانی در نسل آدم نیز جریان دارد و با دمیده شدن روح، پس از شکلگیری کامل جسم و اندام «جنین»، تغییر ماهیت میدهد و به صورت مخلوق جدیدی پا به عرصه وجود میگذارد. قرآن میگوید:
(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ ماءٍ مَهین*ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِه)(سجده/۹-۸)
«سپس نسل آدم را از چکیده آبی پست پدید آورد، سپس او را درست اندام ساخت و از روح خویش در او دمید.»
(ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(مؤمنون/۱۴)
«آنگاه «جنین» را در آفرینشی دیگر پدید آوردیم. پس بزرگ است خداوندی که بهترین آفرینندگان است.»
تغییر ماهیت «جنین» تنها به دلیل مأواگیری روح در قالب تن نیست، بلکه الهام فطری و کاشت بذر شناخت و گرایشهای ذاتیـ که قرآن بر همزمانی آن با شکلگیری کامل اندام اشاره میکندـ نیز در شگفتزایی این مرحله از تکامل کودک نقش دارد؛
(وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)(شمس/۸-۷)
«سوگند به تن آدمی و کسی که آن را درست اندام گردانید، سپس بیدرنگ پلیدکاری و پرهیزگاریاش را به او شناساند.»
پیوستگی شناساندن بدی و خوبی و سود و زیان با درستی اندام و دمیدن روح، با دقت در معنا و کاربرد حرف «فاء» قابل درک است که ترتیب و تحقق بدون فاصله دو رخداد را میرساند. حرکتهای جنین پس از جان گرفتن در «رحم» میتواند نشانه تشخیص سود و ضرر و اعتراض بر حرمتشکنی مادر باشد.
پیبردن به چند و چونِ آگاهیهای فطری و آموختههای روح و جان آدمی، مثل درک حقیقت خود روح، گویا در توان بشر نمیگنجد، در عین حال روانشناسان و محققین دست روی دست نگذاشته و با حدس و گمان درباره اثبات یا نفی شناختها و گرایشهای فطری سخن گفتهاند.
مزلو با قبول اصل وجود فطرت، تعداد صفات فطری را تا پانزده صفت بالا میبرد (مزلو،/۱۸۶ و۴۱۲) و مدعی است که این تعداد ویژگیِ تمایز دهنده عمیقترین، اساسیترین و ذاتیترین فطرت انسان را تشکیل میدهد. (همان، /۱۹۳) (تعبیر «عمیقترین»، از اعتقاد مزلو به ویژگیهای بالینیتر خبر میدهد.) وی از ذاتیترین ویژگیهای فطری به عنوان ارزشها و فوق نیازها نیز نام میبرد که در صورت برآورده نشدن آنها، بیماریهای روحی دامنگیر انسان میشود که در منطق ایشان فوق آسیبها نام میگیرد. (همان،/۷۴) حقیقت، نیکویی، زیبایی، همکوشی، عدالت، نظم و خودبسندگی، قسمتی از ارزشهای مورد نظر مزلو را تشکیل میدهد. (همان، /۱۸۸-۱۸۶)
ولی یونگ تصدیق توأم با عجزِ از توصیف دارد. وی با اشاره به دولایگی شخصیت انسان و اینکه بخش ناخودآگاه شخصیت هم دور دست است و هم دارای وسعت نامحدود، میگوید:
«شخصیت خودآگاه را میتوان کمابیش به طرز روشنی توصیف و تحدید نمود، اما در مورد مجموع شخصیت انسان مجبوریم تصدیق کنیم که توصیف و تعریف کامل آن غیرممکن است.» (یونگ، /۷۶)
اسلامشناسان مسلمان، با توجه به غنای بیان دین در این رابطه به صورت شفاف و روشن با قاطعیت سخن گفتهاند، امام خمینی; فطرت را مساوی میداند با انسانیت، صراط مستقیم، اسلام، استقامت، نیکی، حب به خیر (خمینی، صحیفه نور، ۲۲/۳۴۶ و ۱۴/۲۷) و تنفر از نقص. (خمینی، چهل حدیث،/۱۸۵) استاد جوادی آملی میگوید: «دین شکوفا شده فطرت است.» (جوادی آملی، فطرت در قرآن، /۱۴۹) شهید مطهری قوانین فطری را ریشه و منشأ انشعاب قوانین تبیین شده توسط انبیا میداند. (مطهری، ۲۲/۳۸۳) و دین و بعثت را پاسخی به تقاضای سرشت انسان میشناسد. (همان، ۳/۶۰۲)
قرآن به گونههای متفاوت و مکرر پیرامون فطرت انسان سخن گفته است. نامگذاری قرآن به «ذکر» و «تذکره» (مدثر،/۴۹ و۵۴) و «مُذَکِّرٌ» قلمداد شدن پیامبر۹(غاشیه/۲۱)، بازگوکننده این است که یادآوری گرایشهای فراموش شده انسان فلسفه بعثت و نزول قرآن را تشکیل میدهد. (جوادی آملی، فطرت در قرآن /۷۹-۷۷) تعبیر «فطرت الله» (روم/۳۰) از دین اسلام، آشنایی ذاتی انسانها را با کل دین میرساند. در حقیقت آیه فطرت صریحترین بیان قرآن است که همخوانی و همسانی قلمرو فطرت را با گستره کل تعالیم دین یادآوری میکند؛
(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (روم/۳۰)
«روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن، این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در آفرینش خداوند نیست. این است آیین استوار، لیکن بیشتر مردم نمیدانند.»
پس همانگونه که واژه دین، معارف، اخلاق و مقررات را در متن خود نهفته دارد و هست و نیست و باید و نباید هر سه محور را توضیح میدهد، (همان، /۱۴۵) فطرت نیز در تمام این زمینهها پیام دارد.
در کنار بیان کلی، به صورت گزینشی و مشخص نیز قرآن درباره گرایشهای فطرت سخن گفته است. در صدر گزیدهها، گرایش به خداوند قرار دارد. قرآن وقتی کل دین را فطری میداند، شناخت و گرایش به خداوند را که هسته اصلی و سنگ بنای نخستین دین و دینداری شمرده میشود، یقیناً مورد توجه قرار داده است. علاوه بر این، قرآن به قصد تصریح بر فطری بودن خداخواهی، میگوید: «موقع جداشدن و تولد فرزندان آدم از پشت پدرانشان، خداوند بر ربوبیت خود از آنها گواهی گرفته و آنها هم گواهی دادهاند.» (مطهری، ۲/۲۶۸ و فضل الله، ۱۰/۲۸۳)؛
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا) (اعراف/۱۷۲)
«و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مىدهیم!»
بر پایه همین آموزش فطری، موقعی که انسانهای غافل دستشان از اسباب و وسایل مادی کوتاه میشود و یا در دام گرفتاریها اسیر میگردند، به یاد خدا میافتند. (جوادی آملی، فطرت در قرآن، /۲۲۵)؛
(فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ) (عنکبوت/۶۵)
«پس هرگاه سوار بر کشتی میشوند، پاکدلانه خدا را میخوانند، پس چون خداوند آنان را به سوی خشکی نجات دهد، ناگهان به شرک میگرایند.»
(ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأَرُونَ)(نحل/۵۳)
«سپس چون آسیبی به شما رسد، به سوی او روی میآورید.»
گرایش به توحید از نظر قرآن، شکل برجسته و نیرومندی دارد که در قالب علاقمندی و دلبستگی در حد محبت به ایمان و آراسته دیدن آن، همراه با نفرت و بیزاری از مخالفت خداوند بیان شده است. (جوادی آملی، فطرت در قرآن /۲۲۹؛ مکارم شیرازی، ۲۲/۱۵۹؛ صادقی، ۲۷/۲۳۳)؛
(حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ)(حجرات/۷)
«ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهایتان بیاراست و نفرتتان را نسبت به کفر، فسق و گناه برانگیخته است.»
گرایش به کرامت و داشتن حس بزرگواری، یکی دیگر از فطریات انسان است که قرآن آن را بین سایر ارزشها عمده کرده (مطهری، ۲/۲۷۰ و ۲۲/۶۶۶) و میگوید:
(وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا)(اسراء/۷۰)
«ما فرزندان آدم را کرامت و بزرگواری دادیم و در خشکی و دریا [سواره] راه بردیم و از انواع روزیهای پاکیزه به آنان روزی دادیم و آنها را بر بسیاری از مخلوقاتمان برتری بخشیدیم.»
حس کرامت، حس معیار است و در مقام قضاوت و ارزیابی ملکهها و رفتار، انسان ناآگاهانه از آن به عنوان سنجه و معیار تشخیص خیر و شر و خوبی و بدی استفاده میکند. (همان، ۱۳/۷۸۳) بر پایه این تلقی از کرامت ذاتی، روایت نبوی تفسیر واقعی خود را دریافت میکند که فرموده است: «إنّی بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق.» (مجلسی، ۱۶/۲۱۰)؛ «من مبعوث شدهام تا اخلاق بزرگواری را تکمیل کنم.»
بر اساس این دریافت، اخلاقی را که پیامبر مأمور به تکمیل آن است، بزرگواری افراد را تأمین میکند و آنها را از سقوط در اسارت اخلاقیات پست نجات میدهد. این همان عزت است (مطهری، ۲۳/۶۲۷) که ویژه خدا، پیامبر و مؤمنین میباشد. (منافقون/۸)
بنابراین تمام ملکات و رفتارها، به کریمانه و لئیمانه قابل تقسیم است و در متن آفرینش انسان، گرایش به نوع کریمانه و نفرت از نوع لئیمانه آنها کاشته شده و باید این بذرها پرورش یابد و به کمال برسد.
تمام کسانی که وجود امور فطری را پذیرفتهاند، از آن به عنوان حقیقت انسانیت نیز نام برده و در عین حال با تأسف درباره ناکامی انسان در امر خودیابی سخن گفتهاند. در این تأسف تفاوتی بین انسانشناسان مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد.
مزلو با تردید در رابطه با عملی شدن خودیابی سخن میگوید، توفیق خودشناسی را امری دشوار میشناسد و میگوید:
«شناخت اینکه چه هستیم و خواستههای واقعیمان چیست، امر والایی است که به ندرت عملی میشود و معمولاً به سالهای زیاد کار سخت و جسورانه نیاز دارد.» (مزلو،/۳۶۱)
مقصود مزلو از کار سخت، (احتمالاً) ریاضتی است که بدون آن، شنود صدای ضمیر ناممکن مینماید. در یکی از روشهای پیشنهادی ایشان در این رابطه میخوانیم:
«چشمانتان را ببندید، صداها را قطع کنید، افکارتان را خاموش کنید، همه مشغلهها را از ذهنتان دور کنید ... آرام بگیرید ... فقط منتظر بمانید تا ببینید چه اتفاقی میافتد و چه چیز به ذهنتان میآید ... و اگر شما در این تلاش موفق شدید و فهمیدید که چطور این کار را انجام دهید، میتوانید دنیای خارج و سر و صداهای آن را فراموش کنید و شروع کنید به شنیدن این نداهای تکانشی... .» (همان، /۲۵۲)
به رغم اظهارات و پیشنهاد رویش نومیدکننده، مزلو انسانیت را به معنی رشد گرایشهای فطری دانسته میگوید:
«انسان بودن ـ به مفهوم به دنیا آمدن در کسوت بشرـ بایستی بر حسب انسان شدن نیز تعریف شود. به همین مفهوم هر نوزادی بالقوه یک انسان است و باید به کمک جامعه، فرهنگ و خانواده در قالبی انسانی رشد کند.» (همان، /۱۶)
نتیجه سه سخن مزلو، در کلام اریک فروم قابل مطالعه است که مرگ انسانها را پیش از پرورش فطریات و تکمیل انسانیت، مرگ و مردن قبل از تولد میخواند؛
«تولد در معنای متد اول و معمولی، تنها آغاز تولد به معنای وسیعتر آن است. سراسر زندگی فرد چیزی نیست جز فرایند خودزایی. در حقیقت لحظه مرگ زمانی است که به طور کامل متولد میشویم، گرچه مردن قبل از تولد، سرنوشت فاجعهآمیز بیشتر مردم است!» (فروم، /۴۴)
دم زدن از کمتوجهی و ناکامی در رابطه با شناخت خود، در گفتههای بسیاری از اندیشهگران مسلمان نیز به چشم میآید، ولی درد و سوز نگاههای عارف مشربانه که قالب شعری هم دارد، در این زمینه خواندنیتر مینماید. به عنوان نمونه:
همه دردها از تو و خود نبینی *** همه نسخهها در تو و خود نخوانی
تو یک لفظی اما طلسم عجایب *** دریغا که معنای خود را ندانی
تویی آن کتاب مقدس که در وی *** نبشته همه رازهای نهانی (شهریار)
گر شود آگه ز خود این جان پاک *** میرود تا کوی حق او سینه چاک (اقبال)
روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود *** به کجا میروم آخر ننمایی وطنم (مولوی)
حیران شدهام که میل جان با من چیست *** و اندر گل تیره این دل روشن چیست
عمریست هزار بار من گویم و من *** من گویم و لیک میندانم من چیست (شمس)
ترسم بروم عالم جان نادیده *** بیرون روم از جهان، جهان نادیده
در عالم جان چون روم از عالم تن *** در عالم تن عالم جان نادیده (فخر رازی)
تو این صورتت را چنان میپرستی *** که تا زندهای معنی خود ندانی
چیست دین؟ برخاستن از روی خاک *** تا که آگاه گردد از خود جان پاک
سفرهای علوی کند مرغ جانت *** گر از چنبر باز آزش رهانی (سعدی)
دردناکتر از ناکامی در جستجوی «خود»، این است که خود بیگانگی، به خود فراموشی تبدیل شود و خودباخته آماده برداشتن قدمی در مسیر خودیابی نباشد. امام علی۷میفرماید:
«عجبتُ لمن ینشد ضالّته و قد اضلّ نفسه فلم یطلبها!» (آمدی، /۳۶)
«در شگفتم از کسی که چیزی از خود را گم میکند و در جستجویش برمیآید و خود را گم کرده، اما جستجو نمیکند!»
واماندگی در امر شهود تمایلات فطری در غرب و برای عامه مردم آن دیار ناشی از قصور و درماندگی است. رهنمود مزلو نمیتواند این گره کور را باز کند، رواندرمانی نیز نمیتواند معجزه بیافریند. ولی مسلمان واماندگیاش از روی تقصیر و کوتاهی است، زیرا مسلمان مأموریت دارد که همراه و همگام با فطریاتش باشد و در مسیر جانش حرکت کند (جوادی آملی، فطرت در قرآن، /۱۶۲ و ۱۶۷) و به دو دستور «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» (مائده/۱۰۵) و «فِطْرَهَ اللهِ» (روم/۳۰) جامعه عمل بپوشاند.
واژه «علیکم» اصطلاحاً اسم فعل نامیده میشود و به معنای ملازمت و همراهی میباشد. واژه «فطرت» بر اساس قاعده «اغراء» (به معنی برانگیختن) در ادبیات عرب، آمیخته با مفهوم و معنای «مواظب باش» است. (همان) عمل به این دو آیه میطلبد که امر خودیابی نخستین اولویت در زندگی مسلمان به حساب آید و او با هشیاری و الهامگیری از روشهای پیشنهادی قرآن، به حراست از آزادی جانش همت گمارد و اجازه ندهد که روان خودآگاهش انباری باشد برای باورها، افکار، خویها، عواطف، تصمیمها، خیالها و توهمهای باطل و تهی از حقیقت، وگر نه این امور چون خانه فولادین و نفوذناپذیر، جان وی را به اسارت میگیرد و صدای فطرتش را خاموش میکند.
عبارتهای «دَسَّاها» (شمس/۱۰)، «دَانَ» (مطففین/۱۴)، «خَتَمَ» (بقره/۷)، «قَسَتْ» (انعام/۴۳)، «إِصْر» و «الأَغْلاَل» و «مَرَضٌ» (اعراف/۱۵۷) که به ترتیب به معنای پوشانیدن، زنگار گرفتن، مهر زدن، سنگ دلی، بار سنگین، زنجیرها و بیماری میباشند، اشاره به واقعیات روحی دارد که به دست خود انسان پدید میآید و شهود گرایشهای جان را دشوار یا ناممکن میسازد و نقش حائل بین جان و قرآن راـ که فطرت شکوفا شده نامیده شده استـ بازی میکند. قرآن زمانی میتواند نقش یادآوری را ایفا کند و زمینهساز شهود فطریات انسان باشد که روان او در اسارت به سر نبرد. قرآن با اشاره به این مطلب میگوید:
(کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْباب) (انعام/۲۹)
«این کتابی است پربرکت که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبر کنند و صاحبان «لُبْ» متذکر شوند [و گرایشهای فطری خود را به یاد آورند].»
(أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الألْبَابِ * الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ) (رعد/۱۹-۲۰)
«آیا کسی که میداند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده، حق است، همانند کسی است که بینایی ندارد؟ تنها صاحبان «لُبْ» متذکر میشوند، آنها که به عهد و میثاق الهی پایبندی دارند.»
نکته مهم و در خور دقت این است که «الباب» جمع «لُبّ» است و این واژه در لغت به معنای چیز بیآلایش و خالص، مغز چیزی خوردنی که پوست آن دور ریخته میشود و عقل (که در قلب انسان قرار دارد) آمده است. (ابن منظور، ۱/۷۲۹) تمام مفسران، «اولوا الالباب» را به «صاحبخردان» و کسانی که وهم و خیال دامنگیر عقلشان نشده است ترجمه کردهاند، در صورتی که عقل جلوهای از روح است و خود روح از نظر قرآن به «سالم» و «تدسیه» شده تقسیم میشود و «تدسیه» نفس و روح، همان پوشیدگی آن در قالبی است که توسط خود انسان ساخته میشود و چون پوسته «بادام» آن را ناپیدا میسازد. پس شایسته این مینماید که «اولوا الالباب» به صاحبان روان سالم ترجمه شود که از آن به قلب سلیم نیز تعبیر شده و با حقپذیری و رفتار متعادل و منطقی خود را نشان میدهد و خرد آزاد را نیز با خود دارد.
در روایتی از امام علی۷، «لب» به معنی جان آمده (جوادی آملی، فطرت در قرآن،/۹۳) و نقطه مقابل عقل معرفی شده است؛
«اصل الانسان لبّه و عقله و دینه و مروّته حیث یجعل نفسه.» (صدوق،/۲۴۰)
«حقیقت هر انسان را جان او تشکیل میدهد و عقل، دین و مروت او جایی است که نفس او قرار دارد (و تابع وضعیت روحی وی میباشد).»
به هر حال در تفکر دینی و نظام تربیتی که قرآن ارائه میدهد، فرد و تصمیم او اصالت دارد و باید مسئولیت حراست روان و پرورش گرایشهای متعالی آن را به عهده گیرد. وقتی در متون دینی، تنظیم رفتار با خدا، خویشتن، مردم و دنیا (امام صادق۷،/۵) مطرح میشود یا از حقوق خدا، حقوق خویشتن و حقوق مردم (حرّانی،/۲۷۲-۲۵۵) سخن گفته میشود، مخاطب فرد است. فرد میتواند با یافتن خود که انس با خدا را نیز همراه دارد، و پرورش آن، کل هستی را بارور سازد. مولانا میگوید:
جان کل با جان جزء آسیب کرد *** جان از او درّی ستد در جیب کرد
همچو مریم جان از آن آسیب جیب *** حامله شد از مسیح دل فریب
پس ز جان جان چو حامل گشت جان *** از چنین جانی شود حامل جهان
اقبال نیز از خلاقیت فرد یاد میکند و آن را بازتاب نوشیدن زلال قرآن که فطرت مشروع است میشناسد؛
فاش گویم آنچه در دل مضمرات *** این کتابی نیست چیزی دیگر است
چون به جان دریافت جان دیگر شود *** جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
تعبیر دیگر مطلب این است که کنش فرد در راستای خودیابی و خودپروری، عکسالعمل و واکنش مثبت را در کل هستی در پی میآورد، البته به صورت انعطافپذیری استعدادهای روحی خود فرد، عنایت خداوند، توجه حمایتگرانه جامعه و همخوانی آسمانها و زمین.
قرآن درباره واکنش هستی در برابر اراده فطری انسان (مطهری، ۲۶/۷۳۱) میگوید:
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ)(اعراف/۹۶)
«اگر مردم قریهها ایمان میآوردند و تقوا پیشه مینمودند، ما یقیناً برکتهایی را از آسمان و زمین بر آنها میگشودیم.»
خلاصه سخن آنکه از نظر قرآن باید انسانها به خواست خدا و فطرت الهی پاسخ مثبت داده و در مسیر تکامل اخلاقی حرکت نمایند، وگر نه فرجامی جز سقوط در حیوانیت، منفعت پرستی و سبوعیت فرا روی خود ندارند. (همان، ۲۲/۶۹) علامه اقبال و مولانا در این رابطه میگویند:
به منزل کوش تو همچون مه نو ** در این نیلی فضا هر دم فزون شو
مقام خویش اگر خواهی در این دیر ** به حق دلبند و راه مصطفی رو
(اقبال)
جان گشاده سوی بالا بالها ** تن زده اندر زمین چنگالها
میل جان اندر ترقی و شرف ** میل تن در کسب اسباب و علف
میل جان در حکمت است و در علوم میل تن در باغ و راغ است و کُروم
میل جان اندر حیات و در حی است ** زان که جان لامکان اصل وی است
(مولوی)
قرآن در کنار درک فطری و نیاز زندگی اجتماعی به عنوان دو خاستگاه پرورش اخلاقی، موقعیت انسان در هستی به عنوان جانشین خداوند را سومین خاستگاه میشناسد که خدا گونه شدن را ضروری مینماید.
به روایت قرآن پیش از آفرینش آدم، خداوند درباره آفرینش جانشین برای خودش در زمین با فرشتگان سخن فرمود. غرض، خلقت انسان بود و اینکه تمام افراد بشر با استعداد خلیفه شدن قدم روی زمین میگذارند. آشنایی با اسماء نیز اختصاص به حضرت آدم نداشت و ندارد. تمام اولاد او نیز با استعداد چنین شناختی به وجود میآیند و میتوانند با حرکت در مسیر حق، «سهمی از علم اسماء الهی» را از آن خود سازند. آدم۷که مسجود فرشتگان واقع شد، به عنوان عصاره بشریت پس از شناخت اسماء، این موقعیت را به دست آورد. (جوادی آملی، تسنیم، ۳/۴۱)
بنابراین آفریدگار انسان برای پروراندن او بهترین راه را ارائه میفرماید و آن بیان اسماء حسنا و صفات علیای الهی است تا انسان که خلیفه خداست، نخست این اسماء و صفات را بفهمد و سپس بر محور آن عمل کند و به دنبال علم و عمل، هدایت دیگر انسانها را به عهده گیرد. از این رو برای جهتدار شدن مسیر ملکوتی انسان به سوی خدا، اسماء و صفات خود را بیان میکند تا حرکت آدمی به سوی آنها باشد و از این رو هر کس به سوی علم یا حکمت یا قسط و ... میرود، در حقیقت به سوی خدا حرکت میکند و به هر اندازه که در این مسیر ملکوتی کوشاتر باشد، از مقام جانشینی خدا بهرهمندتر خواهد بود. (جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، /۲۸۰)
امام علی۷در روایتی میفرماید:
«ان الله تعالی، کریم، عظیم، رحیم دلّنا علی اخلاقه و امرنا بالاخذ بها و حمل النّاس علیها.» (حرانی، /۱۷۵)
«به راستی خداوند بزرگوار، بردبار، بزرگ و مهربان است، ما را به اخلاق خویش راهنمایی کرده و فرموده آن را به دست آوریم و مردم را به آن واداریم.»
حضرت استاد جوادی آملی بر این باور است که در میان اسماء و صفات خداوند، نقش اساسی در جانشینی خدا با «علیم» است و دیگر اسماء زمینه ساز یا تمام کننده کمال انسان میباشد. (جوادی آملی، تسنیم، ۳/۱۹۲)
البته صفت «علیم» بین سایر صفات از جایگاه والایی برخوردار است. از نظر قرآن، انسان با علم و ایمان، رتبههای بالا و بالاتر را به دست میآورد؛(یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)(مجادله/۱۱)، حق ندارد از چیزی بدون داشتن آگاهی در مورد آن پیروی کند؛(وَلا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ) (اسراء/۳۶)، باید دائم در پی افزایش علم باشد؛ (رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا)(طه/۱۱۴)، مقام خشیت و ترس از خدا ویژه دانشمندان است؛(إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ)(فاطر/۲۸) و چشم، گوش و قلب ابزار کسب علم میباشد؛
(وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ)(نحل/۷۸)
توجه به این آیات گویای این است که در نظام تربیتی پیشنهادی قرآن، رشد عقلی و علمی مرز توقف نمیشناسد، تقرب به سوی خدا و تکامل بدون علم، عملی نمینماید. ولی قرآن در کنار علم، جایگاه صفت «عزت» را نیز برجسته مینماید که عبارت است از حالتی که پیروزمندی را به همراه دارد. (طباطبایی، ۱۷/۲۳)
عزت به معنی یاد شده، فشرده و عصاره تمام صفات را در خود دارد. قرآن عزت کامل را ویژه خدا دانسته، مؤمنین را به کسب تقرب به این صفت فرا میخواند و از عمل صالح به عنوان نردبان ترقی در این رابطه نام میبرد؛
(مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه...) (فاطر/۱۰)
«کسى که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد، چرا که) تمام عزّت براى خداست. سخنان پاکیزه به سوى او صعود مىکند و عمل صالح را بالا مىبرد.»
به هر حال علم و عزت طلبی با هم کسب صفات الهی را امکان پذیر میسازد و شخصیت فرد را در مسیر رشد و تکامل قرار میدهد.
قرآن، شناخت و آگاهی را به شناخت ظاهری و شناخت الهی قابل تقسیم میداند، به تعبیر دیگر دانش اگر در کنار سود مادی و این جهانی، رهنمایی به سوی خدا نیز بود ارزشمند است؛ علوم تجربی اگر چهره هستی را به عنوان تجلیگاه یاد خداوند نیز مورد مطالعه قرار داد، مایه رشد و تکامل است، وگرنه ممکن است عامل بازدارنده ترقی به حساب آید، چونان که در مورد قارون (قصص/۸۸) و امتهای گذشته (غافر/۸۳) اتفاق افتاد و امروز نیز وسیله سقوط انسانیت تلقی شده است. ولی دانش آمیخته با خداخواهی با حس مسئولیتی که پدید میآورد، زمینه عمل صالح را در رابطه با تمام صفات الهی فراهم میکند، تعالی همه جانبه انسان را نتیجه میدهد و او را از تیررس خطر فراموشی (حشر/۱۹) و خسارت (انعام/۲۰) خویشتنش دور نگه میدارد.
جامعهگرایی در تمام مکاتب تربیتی، مهمترین هدف شناخته شده است. تعلیم و تربیت کمونیستی به صورت افراطی در پی این بود که اهداف فردی به اهداف عمومی تبدیل شود؛ فرد باید خود را در قالب جمع بشناسد، فردگرایی که نشانه اخلاق سرمایهداری است، جای خود را به جمعگرایی بسپارد (هواردا، /۵۱۷و۵۲۰) و با ملی شدن وسایل تولید و ایجاد نظام اقتصادی متمرکز، جامعه بیطبقه برادروار و دادگر به وجود آید. (فروم،/۳۱۶) در تعلیم و تربیت لیبرال نیز (به رغم تأکید بر تفرد) چونان که پیش از این یادآوری شد، رشد منش اخلاقی و جامعهپذیری، جایگاه ویژهای دارد؛ هدفهای شخصی تا جایی قابل پیگیری است که با اهداف عمومی هماهنگ باشد و این وظیفه تربیت است که «یکی را در دیگری ادغام کند». (برزینکا،/۱۶۳)
در این رابطه نظام تربیتی اسلام ویژگیهای مخصوص به خود را دارد. نویسنده «مبانی فلسفی تعلیم و تربیت» با اشاره به چگونگی تحقق تحول اجتماعی مثبت میگوید:
«هدف اساسی فلسفههای شرق، ایجاد تحول اجتماعی است، اما تحول بزرگ اجتماعی معمولاً با دگرگون شدن افراد آغاز میشود؛ افراد باید تلاش کنند تا خود را متحول سازند. پس از آنکه افراد زیادی متحول شدند، جامعه نیز تغییر خواهد کرد. درست است که آدمیان ضعیفاند و به دنبال لذت و مادهگرایی، اما میتوانند خود را به گونهای متحول کنند که به دنبال چنین اموری نباشند. ناکامیهایی نیز وجود دارد، اما این ناکامیها مربوط به افراد است و هر کس میتواند از طریق شهود، انفاق، روزه گرفتن و نماز خواندن بر آنها غالب شود.» (هواردا،/۱۸۶)
مصداق برجسته این گفته، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی است که بر اساس آن، تا انسان از ناحیه اخلاقی تکامل پیدا نکرده باشد، یعنی از درون خودش، از حیوانیت خودش رهایی پیدا نکرده باشد، امکان ندارد که در رابطهاش با انسانهای دیگر حسن رابطه داشته باشد؛ یعنی بتواند از اسارت انسانهای دیگر رهایی یابد یا خودش انسان دیگر را به اسارت خود در نیاورد. (مطهری، ۵/۵۲۱)
در این تفکر، خودپردازی و خودجویی فردی، اساس همگرایی و تکامل اجتماعی را تشکیل میدهد. انگیزه جامعهپذیری از این نوع، ریشه در توجه به هنجارهای اجتماعی و مطالعه انتظار و توقع دیگران ندارد، بلکه فرد با درونکاوی، خاستگاه آن را در ضمیر و فطرت خویش مشاهده میکند و بدان پاسخ مثبت میدهد. به عبارتی با کاوش و ژرفنگری در زمین سرشت خود، فرد به حقیقتی دسترسی پیدا میکند که نشان دهنده هویت و نوعیت اوست. بنابراین رشد گرایشهای فطری و تلاشهای مربوط به آن، همزمان رشد شخصیت و تکامل اجتماعی را با هم به ارمغان میآورد و «خودخواهی و از خود گذشتگی» را به گونهای با هم پیوند میدهد که پیگیری رضامندی خودخواهانه، به طور خودکار به یاری دیگران میانجامد و کوشش نوعدوستانه نیز به صورت طبیعی پاداش و رضای فرد را در پی دارد. یعنی تضاد و دوگانگی بین خودخواهی و نوعدوستی مستحیل و منتفی میشود. (مزلو،/۱۹۵)
تأکید بر این واقعیت و حقیقت در اظهارات بسیاری از دانشمندان (اعم از مسلمان و غیرمسلمان) قابل مطالعه است. به عنوان نمونه موارد ذیل قابل مطالعهاند:
«فقط به وسیله پرتویی از فروغ عرفان مثبت است که نخست «من» انسانی را به خود او بشناساند و او با این شناخت بفهمد که «من» او که شعاعی از اشعه خورشید عظمت الهی است، چقدر خوب و زیبا و دوستداشتنی است و چون دیگر انسانها هم از همین «من» برخوردارند، پس محبت بر همه انسانها ضرورت دارد.» (جعفری، عرفان اسلامی، /۱۳۰)
«چگونه است که هر چه عمیقتر به درون خودمان به عنوان فردی خاص و منحصر به فرد در جستجوی هویت فردی خودمان فرو میرویم، کل نوع بشر را بیشتر مییابیم. کشف نوعیتتان در سطحی به حد کافی عمیق، با کشف هویتتان یکی میشود. دست یافتن به کمال انسانی به معنای انجام هر دو کشف مزبور، به طور همزمان است... حرکت به سوی سلامت روانی [با خودشکوفایی و تعهد به ارزشهای فطری]، حرکت به سوی آرامش روحی و هماهنگی اجتماعی نیز هست.» (مزلو،/۲۵۳ و ۲۶۴)
«در سایه عشق به دیگران هم فعال میشویم و هم از هستی فردی خود فراتر میرویم. این نوع پیوند علامت سلامت روانی است. «دوستت دارم» یعنی هر چه انسانیت در وجود تو است، دوست دارم؛ هر چه زنده است، دوست دارم. همچنین خودم را در درون تو دوست دارم.» (فروم،/۵۳-۴۹)
قرآن در کنار یادآوری تولد تمام انسانها از یک پدر و مادر (آدم و حوا۸) که منطقی بودن همگرایی را نشان میدهد، از کرامت ذاتی (اسراء/۷۰) و رشد و بالندگی آن با غذای تقوا (حجرات/۱۳) سخن میگوید که حقیقت آن را گرایش به خوبیها و بیزاری از بدیها تشکیل میدهد. سپس به قصد فراخوانی به خودپروری و ضرورت رشد شخصیت انسانی، تلاشهای فردی و اجتماعی بشر را بازتاب شکلگیری حالات روحی آنها معرفی کرده و میگوید:
(قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ) (اسراء/٨٤)
«بگو: هر کس طبق روش (و خلق و خوی) خود عمل میکند.»
با این زمینهسازیها، قرآن دلها را آماده میکند برای مطالعه این حقیقت که وضعیت ظاهری و بیرونی جامعه (به ویژه تعامل اجتماعی) بر اساس سنت الهی، محصول و ثمره همگانی شدن خودسازی است که توسط خود افراد انجام میپذیرد؛
(إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ) (رعد/١١)
«خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمىدهد، مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»
تعالی گرایشهای ناظر به روابط اجتماعی که در قالب عدالتگستری، یاری رسانی و پاسخگویی به نیاز نیازمندان به نمایش گذاشته میشود، با عوامل سهگانه کنش فطرت، توقع جامعه و خواست خداوند عینیت پیدا میکند. قرآن میگوید:
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْی) (نحل/٩٠)
«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان میدهد و از فحشا و منکر و ستم نهی میکند!»
در حقیقت تابش نور وحی بر دل انسان، مزرعه فطرت را به آبیاری میگیرد (انفال/۲۴) تا رشد شخصیت انسان سرعت بیشتری بگیرد و بار و ثمره عدالت و احسان را به جامعه هدیه دهد. قرآن این مطلب را در قالب یک تشبیه و تمثیل این گونه بازگو میکند:
(أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء*تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا)(ابراهیم/٢٥-۲۴)
«آیا ندیدى چگونه خداوند «کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزهاى تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش مىدهد.»
توصیف پاکی اشاره دارد به پیراسته بودن از هر نوع آزاررسانی، همان گونه که مددرسانی خداپسندانه و نامحدود از توانایی و انگیزه خیررسانی پرده برمیدارد. وقتی که تمام افراد جامعه شخصیتی با این دو ویژگی دارند، تکامل اجتماعی پدید میآید که قرآن با عبارتهای(إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه)(حجرات/۱۰)، (رُحَماءُ بَیْنَهُم) (فتح/۲۹) و(أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِم) (انفال/۶۳) به یادآوری و توضیح آن میپردازد؛ یعنی دوستی و بخشندگی با هم سبب به هم پیوستگی افراد میشود.
واژه «الفت» به تجمع و به هم پیوستگی اجتماعی گفته میشود که آمیخته با تمایل، رغبت و شیفتگی باشد. (قرشی، ۱/۹۲) سازنده تمایل و گرایش متقابل در جامعه دینمدار، وحدت اعتقاد، اندیشه، اخلاق، عواطف و تصمیمات مشترک است که همسانی و همانندی در رفتار را به همراه دارد. شاید بهترین تبیین در این رابطه، تبیین مولانا باشد که میگوید:
مؤمنان معدود لیک ایمان یکی ** جسمشان معدود لیکن جان یکی
غیر فهم و جان که در گاو و خر است ** آدمی را عقل و جان دیگر است
جان حیوانی ندارد اتحاد ** تو مجو این اتحاد از روح باد
جان گرگان و سگان هر یک جداست** متحد جانهای شیران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم ** کان یکی جانصد بودنسبت به جسم
همچو آن یک نور خورشید سما ** صد بود نسبت به صحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان ** چون که برگیری تو دیوار از میان
حس عدالتگستری و نیکیرسانی، کنشی را در افراد پدید میآورد که گذشته، آینده و حال در قلمرو آن میگنجد. مؤمن ناگزیر است که چهرههای عدالت و احسان را الگوی خود بشناسد و ده بار در هر شبانهروز از خدا بخواهد که توفیق دهد تا راه اهل نعمت را ـ که عبارتاند از پیامآوران، صالحان، صدیقین و شهدا (نساء/۶۹)ـ بپیماید و از سقوط در مسیر مغضوبین و گمراهان در امان باشد (حمد/۷-۵) و آیندگان تاریخ نیز وی را به عنوان الگو و سرمشق بشناسند، چونان که حضرت ابراهیم۷ آرمانی را در دل میپروراند (شعراء/۸۴) و از خداوند میخواست که از نسل وی امتی فرمانبردار خویش قرار دهد (بقره/۱۲۸) و حضرت زکریا۷ پاکی نسلش را تقاضا میکرد (آلعمران/۳۸) و هر انسانی باید آرزو کند که نسل وی از شایستگی سودمند به حال او برخوردار شود (احقاف/۱۵).
عدالتطلبی مؤمن، ارتباطگیری وی را با انسانهای معاصرش تحت عنوان دفاع از مظلوم (نساء/۷۵) و رویارویی با ستمگران و فتنهانگیزان (بقره/۱۹۳) تنظیم میکند، در عین حال در عرصه خصومت و دشمنی، رعایت عدالت را وظیفه او میشناسد (مائده/۸)، بدان دلیل که دشمنی عادلانه، وسیله دستیابی به تقوا و تقوا، عامل رستگاری مینماید.
احسان با یاری رسانی قابل تعریف است که احتیاج و نیاز، خاستگاه آن به شمار میآید. احتیاج و نیاز، هزاران گونه دارد؛ نداری، نقص عضو، درماندگی، نومیدی، خطاکاری و ضعف اخلاق (لوماریه،/۴۹-۴۷) نمونههایی از آنها را تشکیل میدهد. گویا این تفسیر از احسان با نگاه قرآن سازگاری دارد، زیرا قرآن جهاد در راه خدا (عنکبوت/۶۹)، گذشت از گناه خیانت (مائده/۱۳)، کمک مالی به جهاد (بقره/۱۹۵)، گذشت از اشتباه دیگران (آلعمران/۱۳۴)، رسیدگی به پدر و مادر (انعام/۱۵۱) و مطلق کمک به دیگران (قصص/۷۷) را احسان دانسته است. بنابراین معیار احسان، رسیدگی به احتیاج دیگران است که تمام نیازهای مادی و معنوی را شامل میشود و فعالیتهایی چون دعوت به اسلام و امر به معروف و نهی از منکر و تمام گونههای دلداری و غمخواری نیز در قالب آن میگنجد. بنابراین ثروتمندترین فرد ممکن است نیازمندترین فرد باشد و در مرحلهای از تکامل فردی، پذیرش کمک توسط فقیر از سوی غنی، احسان تلقی گردد و قدرتمندترین زمامدار، مشورت فقیری را بزرگترین احسان بداند!
البته قرآن در باب احسان به معنای یاد شده روی اولویتهایی تأکید دارد و مواردی چون احسان به والدین، احسان به همسر، احسان به خویشاوندان، احسان به اقشار آسیبپذیر (مانند فقرا، ایتام، درماندگان، گدایان و آزادی بردگان) و احسان به مؤمنان را به صورت مستقل نام برده و درباره تأمین نیازمندیهای آنها سفارش جداگانه به عمل آورده است. ولی این با نگاه عمومی و فراگیر قرآن که در آن نیکی به نامسلمانان بدون مانع اعلام میشود، ناسازگاری ندارد؛
(لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِین)(ممتحنه/٨)
«خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانى که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمىکند، چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد.»
بر اساس روایتی، پیامبر۶ در پاسخ به سؤالی در این باره که چه کسی دوست داشتنیتر است، فرمود: «أنفَعُ النّاس لِلنّاس» (کلینی، ۲/۱۶۴)؛ «سودمندترین مردم برای مردم (محبوبترین آنها نزد خداوند است).»
محبوبیت دادگران و نیکیکنندگان نزد خداوند که در قالب جمله «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِین» و «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنین» (بقره/۱۹۵، مائده/۱۳و۹۳) تکرار شده، به گونهای به هم پیوستگی رو به تکامل ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با خودش و ارتباط انسان با انسان را مینماید و از تعامل و داد و ستد این روابط در مسیر رشد پرده برمیدارد. در حقیقت یاد خدا به دادگری و احسان فرا میخواند. عادت به عدالت و احسان، محبوبیت نزد خدا و مقبولیت اجتماعی را هدیه میدهد و احساس چنین مقبولیتی، انگیزه دادگری و احسان را دوچندان میسازد.
قرآن به قصد افزایش شتاب بیشتر و فزایندهتر، حرکت تکامل اجتماعی و فعالیت جمعی را در حوزه عدالتگستری و خیررسانی پیشنهاد میکند. جملههای (تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى)(مائده/۲)،(تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْر)(عصر/۳)، (تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه)(بلد/۱۷) و(رابِطُوا)(آلعمران/۲۰۰) که دستور به مشارکت در خیررسانی و حقمداری را بازگو میکند، یادآوری اهمیت این روش را نیز به همراه دارد.
مشارکتی شدن خیررسانی در کنار رشد کیفیت فعالیت و نتیجهدهی زودهنگام آن، محبت متقابل افراد گروه را نیز به ارمغان میآورد. هر کدام از افراد گروه علاوه بر نگاه انسان شناختی مشترک که گرایشهای زیبای فطری را در متن خود دارد، شاهد تبارز خوبیهای برخاسته از فطرت در فعالیتهای همدیگر است. قرآن، رفتار شایسته و باورمندانه را سبب محبوبیت میشناسد؛
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)(مریم/۹۶)
«مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مىدهد.»
در روایتی پیامبر۶میفرماید: «و لَو اجتَمَعتُم عَلی البِرِّ لَتَحابَبتُم» (ابن ابیفراس، ۱/۱۳۴)؛«اگر برای انجام خیررسانی به هم بپیوندید، به همدیگر علاقمند میشوید.»
قرآن طبیعت را با دو کنش یا واکنش مثبت و منفی برای بشر معرفی میکند. نابودی فرعونیان، لشکر ابرهه، قوم ثمود، قوم عاد و ... به دست طبیعت صورت گرفته است. قرآن ضمن بازخوانی نابودی ملتهای مختلف با خشم طبیعت میافزاید:
(إنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصاد)(فجر/۱۴)
«بیتردید پروردگارت البته در کمینگاه است.»
سرانجام نابودی نسل بشر نیز پیش از قیامت، گویا با زلزله زمین، خشم دریا و سایر تحولات طبیعی صورت میگیرد. تصور چنین صحنههایی وحشتآفرین است. در عین حال بشر حس دشمنی با طبیعت را در ضمیرش نمیپروراند، شاید بدان جهت که مقصر اصلی در این رابطه خود اوست، نه طبیعت!
یقیناً معرفی طبیعت با کنش یا واکنش مثبت، دیدگاه اصلی قرآن را تشکیل میدهد و میخواهد بشر را اقناع کند که طبیعت برای خیررسانی خلق شده است و این نقش را حتماً ایفا میکند، البته مشروط بر اینکه خود انسان به تعامل مثبت بپردازد.
قرآن طبیعت را مادر، بستر، خاستگاه تولد انسان و انسانیت، محل رشد و تکامل و منبع تغذیه او معرفی کرده (مطهری، ۲۴/۲۲۳) و میگوید:
(لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ*ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ*ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِین)(مؤمنون/١٤-۱۲)
«ما انسان را از عصارهاى از گِل آفریدیم. سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن [رحم] قرار دادیم. سپس نطفه را به صورت علقه [خون بسته]، و علقه را به صورت مضغه [چیزى شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را به صورت استخوانهایى درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم. سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم. پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است!»
(وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِش)(اعراف/۱۰؛ حجر/۲۰)
«انواع وسایل زندگى را براى شما فراهم ساختیم.»
طبیعت با سه نوع سودرسانی متفاوت و به هم پیوسته هدایت به سوی خدا، تأمین نیازهای معیشتی و نوازش حس زیبایی دوستی، منتظر تعامل با انسان است و به تناسب نوع سودخواهی او، همگامی یا خشونت نشان خواهد داد. بر این اساس عروج و تکامل انسان و سقوط او در اسفل سافلین با تصمیم خود او و واکنش طبیعت رقم میخورد.
قرآن از درک و شعور طبیعت سخن میگوید. همین شعور خاستگاه واکنش او در برابر رفتار انسان است. سجده آنچه در آسمانها و زمین است در برابر خداوند (نحل/۴۹؛ جمعه/۱؛ تغابن/۱) و به سخن در آمدن زمین در روز قیامت (زلزال/۸)، در حقیقت بازتاب دهنده شعور طبیعت است؛
جمله ذرات عالم در نهان ** با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم ** با شما نامحرمان ما خامُشیم
خامُشیم و نعره تکرارمان ** میرود تا پای تخت یارمان
چون شما سوی جمادی میروید ** آگه از جان جمادی کِی شوید؟
از جمادی در جهان جان روید ** غلغل اجزای عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت ** وسوسه تأویلها بزدایدت
واکنش طبیعت بیارتباط با درک و شعور آن نیست که قرآن بر آن اصرار دارد و از انسان میخواهد که همگام با هستی در برابر خداوند خضوع داشته باشد.
بین بهرههای سهگانه، بهره عقیدتی از اهمیت بیشتری برخوردار است. ارتباطگیری با طبیعت به قصد رشد معنویت در تفکر شرقی انکار ناپذیر مینماید؛ «مطالعه طبیعت باید در خدمت ارتقای درونگرایی و تأکید بر زندگی درونی باشد.» (هواردا،/۱۸۶) قرآن ارتقای درونی ناشی از طبیعت شناسی را این گونه توضیح میدهد:
قرآن بر این باور است که هستی، ماهیت اشارهای دارد. تمام تحولات بر پایه اصل علیت و سببیت استوار است و هدفمندانه به وقوع میپیوندد. نظام یافتگی استوار بر این دو پایه، ذهن جستجوگر و حقیقت یاب انسان را به سوی خداوند هدایت میکند. قرآن به صورت مکرر خلقت آسمانها، زمین، رفت و آمد شب و روز، حرکت سودمندانه کشتی در دریا، بارش برف و باران که مایه حیات زمین و جانداران میشود، به گردش درآوردن باد و ابر بین آسمان و زمین (بقره/۱۶۴)، خلقت خود انسان و تسخیر آنچه در آسمانها و زمین است (جاثیه/۴ و۱۳)، بستر نشانهها و دلایلی میداند که به سوی خداوند هدایت میکند.
خداجویی با مراجعه به طبیعت از طریق جستجوی علتها صورت میگیرد که انگیزه آن ریشه در وجود انسان و روح او دارد. (مطهری، ۳/۴۸۸) تقویت روحیه جستجو در حوزه علیت زمانی میسر است که رشد علمی و رشد و پرورش فطرت سیر تکاملی داشته باشد. پرورش عشق و علاقه به حقیقت از راه مطالعه علم طبیعی و انسانی امکان پذیر است (موریس دیس،/۱۲۱) و عروج عرفانی راهی جز این ندارد. علامه جعفری درباره به هم پیوستگی رشد علمی و مطالعه آیات الهی میگوید:
«شناخت علمی هستی با هدفگیری واقع یابی که موضوعش آیات الهی در آفاق و انفس است، به اندازه مطلوبیت حیات معقول که زمینه را برای عرفان مثبت آماده میکند، مطلوبیت دارد. آن کس که میخواهد از این دنیا عروج کند، چگونه میتواند بدون شناخت واقعی این دنیا احساس کند و بفهمد که عروج کرده است؟!» (جعفری، تعلیم و تربیت اسلامی، /۱۹۲)
قرآن تفکر در هستی و نشانههای توحید را برای «اولوا الالباب» قابل عملی شدن میداند. این عنوان از آنِ کسانی است که ضمن تقویت فطرت و گرایشهای فطری، آن را از اسارت باورها، اندیشهها، خویها، عواطف و نیتهای باطل دور نگهداشتهاند. این همان پرورش واقعی انسانیت است. چنین بینایی وقتی همراه میشود با علوم تجربی، آدمی را به عمق اسرار هستی هدایت میکند و عظمت، قدرت و علم الهی را در معرض درک و شعور او قرار میدهد و خوف و خشیت خداوند را بر وی چیره میگرداند؛
(إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لأولِی الألْبَابِ*الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آلعمران/۱۹۲-١٩١)
«مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههاى (روشنى) براى خردمندان است. همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابیدهاند، یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند (و مىگویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریدهاى! منزهى تو! ما را از عذاب آتش نگاه دار!»
(إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (فاطر/٢٨)
«از بندگان خدا، تنها عالمان از او میترسند.»
رابطه انسان با طبیعت را قرآن با ملاحظه گرایشها، تواناییها، نیازها و رستگاری او تنظیم میکند. با عبارت (وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الأرْضِ)(اعراف/١٠) قدرت و توانایی و کارایی او را در هستی گوشزد میکند. (فضل الله، ۱۰/۳۱) با اشاره به حس زیباپسندی انسان و پاسخگویی به آن، آرایش زمین (کهف/۷) و ایجاد پوششی گیاهی پرطراوت بر روی آن (ق/۷؛ حج/۵ و ۶۳) و آرایش و زیباسازی آسمان (ق/۶؛ فصلت/۱۲؛ حجر/۱۶) را فرا روی او قرار میدهد. آنگاه نعمتهای نامحدود زمینی و کیهانی را (اعراف/۱۰؛ جاثیه/١٣) یادآور میشود تا در فضای دلانگیز ناشی از زیبایی محیط طبیعیـکیهانی، قدرت نامحدود و خدادادی خویش را به کار انداخته و به آبادانی زمین (هود/۶۲) و بهرهگیری مشروع از نعمتهای انباشته شده در طبیعت بپردازد. واژههای «مکَّن»، «سخَّر» و «استعمر» اشاره ضمنی به انعطافپذیری و مهار طغیان طبیعت نیز دارد. همانگونه که در امر هدایت به سوی خداوند، طبیعت همکار انسان است، در بهره دهی و کمک به راهاندازی آبادانی و نهضت رفاهزا نیز آماده همیاری میباشد.
پس باید نظریه خیر طبیعی را پذیرفت و باور کرد که بدیهای طبیعت ناشی از جهل و نادانی است و شرور و بلیات طبیعی از قبیل زلزلهها و سیلها تنها بدین خاطر عامل بدبختی و نکبت هستند که انسان هنوز هم از شناخت کافی نسبت به قوانین طبیعی برای کنترل یا جلوگیری از حوادث قانونمند برخوردار نیست. (فلیپ جی، /۲۲۵ -۲۲۶)
بیتردید قرآن قدردانی و استفاده بهینه از تمام نعمتها را شرط بندگی میداند. (نحل/ ۱۱۴) کفران نعمت را ـ که با دو مصداق استفاده ناروا و مورد بهرهبرداری قرار ندادن قابل تعریف است ـ مستحق کیفر شدید میشناسد (ابراهیم/۷). قدردانی نعمت ارتباط ناگسستنی با تقواورزی دارد (آل عمران/۱۲۳) که ثمره رشد اعتقادی و اخلاقی میباشد. ارتباط انسان با انسان و ارتباط انسان با طبیعت نیز در قلمرو آن قرار دارد. امام علی۷ میفرماید:
«اتّقوا الله فی عباده و بلاده فإنّکم مسؤولون عن البقاع و البهائم.» (نهج البلاغه، خطبه۱۶۷)
«در برخورد با بندگان و سرزمینهای خداوند، تقوای الهی را پیشه خود سازید؛ بدان جهت که در رابطه با سرزمینها و چهارپایان مورد بازخواست قرار میگیرید.»
بدین ترتیب رشد گرایشهای فطری و تقواورزی و همگانی شدن آن، تمدن جدیدی را پایهگذاری میکند. با افزایش توان علمی و انسانی، تمام برکات زمینی و آسمانی مورد بهرهبرداری قرار میگیرد؛
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ)(اعراف/٩٦)
«و اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم.»
بر اساس این آیه، توسعه تقوا و عدالت اجتماعی، سخاوت طبیعت و رفاه معیشتی را به ارمغان میآورد که نماد شکوفایی و حراست از طبیعت است. روی این مبنا، قرآن میگوید: روی کار آمدن انسان تربیت نشده و فاقد رشد اعتقادی و اخلاقی، فساد و نابودی زراعت و نسل بشر را در پی دارد (بقره/۲۰۴) و اگر نیروهایی از این دست تحت کنترل قرار نگیرد، زمین به تباهی کشیده میشود (بقره/۲۵۱) و اگر معیار حق و حقیقت هوس هواپرستان میبود، آسمانها، زمین و هر که در آنهاست نابود میشد (مؤمنون/۷۱).
امروزه آسیب یافتگی لایه ازن، آلودگی هوا، زوال طراوت چهره زمین و عذاب دریازیستان، نمونههایی است از اعمال قدرت انسانهای فاقد تربیت الهی. روند رو به گسترش این وضعیت، خشونت حیاتسوز طبیعت را به سراغ بشر خواهد فرستاد.
۱. قرآن کریم.
۲. ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب، بیروت، دارالفکر، بیتا.
۳. ابنابی فراس، ورام؛ مجموعه ورام، قم، مکتبه الفقیه، بیتا.
۴. ارسطو؛ السیاسه، ترجمه: احمد لطفی السید، به نقل از جعفری، محمد تقی؛ تعلیم و تربیت اسلامی، تهران، پیام آزادی، ۱۳۷۸ش.
۵. استیس، والتزتی؛ «در بیمعنایی معنا هست»، فصلنامه نقد و نظر، سال هشتم، شماره ۲۹-۳۰، ۱۳۸۲ش، ۱۲۳-۱۰۸.
۶. امام صادق۷؛ مصباح الشریعه، چاپ سوم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۱۳ق.
۷. آمدی، عبدالواحد؛ غرر الحکم، بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۴۰۷ق.
۸. براون و همکاران؛ علائم حیاتی کره زمین، ترجمه: حمید طراوتی، مشهد، جهاد دانشگاهی، ۱۳۷۴ش.
۹. برزینکا، ولفگانگ؛ نقش تعلیم و تربیت در جهان امروز، ترجمه: مهرآفاق بایبوردی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۱ش.
۱۰. جعفری، محمد تقی؛ عرفان اسلامی، تهران، دانشگاه صنعتی شریف، ۱۳۷۳ش.
۱۱. .......................... ؛ فلسفه و هدف زندگی، تهران، انتشارات قدیانی، ۱۳۷۵ش.
۱۲. جوادی آملی، عبدالله؛ تفسیر تسنیم، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۸۰ش.
۱۳. ........................... ؛ صورت و سیرت انسان در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۷۹ش.
۱۴. .......................... ؛ فطرت در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، ۱۳۸۱ش.
۱۵. حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، چاپ سوم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
۱۶. خمینی، سید روح الله؛ چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۱ش.
۱۷. ............................ ؛ صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۰ش.
۱۸. دورکیم، امیل؛ تربیت و جامعه شناسی، ترجمه: علی محمد کاردان، تهران، انتشارات دانشگاه، ۱۳۷۶ش.
۱۹. شعیری، تاج الدین؛ جامع الاخبار، چاپ دوم، قم، انتشارات رضی، ۱۳۶۳ش.
۲۰. شفیلد، هری؛ کلیات فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه: غلامعلی سرمد، تهران، نشر قطره، ۱۳۷۵ش.
۲۱. صادقی، محمد؛ الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، چاپ دوم، قم، انتشارات فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۵ش.
۲۲. صدوق، محمد بن بابویه؛ الامالی، چاپ چهارم، تهران، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.
۲۳. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، چاپ دوم، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ۱۳۹۳ق.
۲۴. فرانکل، ویکتور؛ خدا در ناخودآگاه، ترجمه: ابراهیم یزدی، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۵ش.
۲۵. فروم، اریک؛ جامعه سالم، ترجمه: اکبر تبریزی، چاپ دوم، تهران، انتشارات کتابخانه بهجت، ۱۳۶۰ش.
۲۶. فضل الله، محمد حسین؛ من وحی القرآن، چاپ دوم، بیروت، دار الملاک، ۱۴۱۹ق.
۲۷. فلبپ جی، اسمیت؛ فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه: سعید بهشتی، مشهد، شرکت بهنشر، ۱۳۷۰ش.
۲۸. قرشی، سید علی اکبر؛ قاموس قرآن، چاپ دهم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۴ش.
۲۹. کلینی، محمد بن یعقوب؛ الاصول من الکافی، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.
۳۰. گاندی، مهاتما؛ این است مذهب من، ترجمه: محمد باقر موسوی، چاپ پنجم، تهران، بنگاه مطبوعاتی صفی علی شاه، ۱۳۴۵ش.
۳۱. لاهوری، اقبال؛ اشعار فارسی اقبال، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاودان، ۱۳۷۰ش.
۳۲. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء، ۱۴۰۳ق.
۳۳. مزلو، ابراهام هارولد؛ افقهای والای فطرت انسان، ترجمه: احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۴ش.
۳۴. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۶۸ش.
۳۵. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ش.
۳۶. موریس دبس؛ مراحل تربیت، ترجمه: علی محمد کاردان، چاپ دهم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۴ش.
۳۷. مولوی، جلال الدین؛ مثنوی معنوی، تهران، نشر طلوع، بیتا.
۳۸. هواردا، اوزمن و سموئلام؛ مبانی فلسفی تعلیم و تربیت، ترجمه: گروه علوم تربیتی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۹ش.
۳۹. هیک، جان؛ بُعد پنجم، ترجمه: بهزاد سالکی، تهران، قصیده سرا، ۱۳۸۲ش.